2013/10/05, 05:48 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/10/05, 05:48 PM، توسط nazaninamiri70.)
متن جالبی بود
منم مادرم ام اس داشت... با خیلی تفاوت های دیگه، هیچ کاریشو خودش نمیتونست انجام بده، حتی صحبت کردن!
2 خواهر فداکارم ازش مراقبت میکردن و منو برادرامم خیلی خوب تربیت کردن... جوری که خیلی از خانواده هایی که مادر و پدر بالای سرشون بود نتونستن مثل دو خواهر من بچه هاشونو خوب تربیت کنن!
هم سن و سالای برادرام که توی کوچمون بودن اکثرا معتادن و...! هم سن و سالای خودم....
مادرم این مدت فقط با نگاه ما رو دنبال میکرد... خیلی وقتا ناراحت و غمگین بود ولی همیشه امید داشت، امید به اینکه همه چی درست میشه... بازم میتونه ما رو بغل کنه و و و
همیشه وقتی نگاهمون میکرد تا حرفی بزنه ما خیلی بیشتر از حرفی که اون میخواست بزنه میفهمیدیم... ما از عمق نگاهش ناراحتی مادری رو میدیدیم که نگران تربیت و آینده بچه هاشه...
با اینکه بچه بودم به خودم قول دادم، قول دادم همیشه اون نگاه یادم باشه... الان وقتی کم میارم ، وقتی دنیا میخواد خمم کنه اون نگاهه نمیذاره!
ام اس خیلی چیزا رو از خانواده ما گرفت... ولی چیزایی هم داد که شاید خیلیآ نداشته باشنش...
و من سعی میکنم داده هاشو ببینم نه گرفته هاشو...
منم مادرم ام اس داشت... با خیلی تفاوت های دیگه، هیچ کاریشو خودش نمیتونست انجام بده، حتی صحبت کردن!
2 خواهر فداکارم ازش مراقبت میکردن و منو برادرامم خیلی خوب تربیت کردن... جوری که خیلی از خانواده هایی که مادر و پدر بالای سرشون بود نتونستن مثل دو خواهر من بچه هاشونو خوب تربیت کنن!
هم سن و سالای برادرام که توی کوچمون بودن اکثرا معتادن و...! هم سن و سالای خودم....
مادرم این مدت فقط با نگاه ما رو دنبال میکرد... خیلی وقتا ناراحت و غمگین بود ولی همیشه امید داشت، امید به اینکه همه چی درست میشه... بازم میتونه ما رو بغل کنه و و و
همیشه وقتی نگاهمون میکرد تا حرفی بزنه ما خیلی بیشتر از حرفی که اون میخواست بزنه میفهمیدیم... ما از عمق نگاهش ناراحتی مادری رو میدیدیم که نگران تربیت و آینده بچه هاشه...
با اینکه بچه بودم به خودم قول دادم، قول دادم همیشه اون نگاه یادم باشه... الان وقتی کم میارم ، وقتی دنیا میخواد خمم کنه اون نگاهه نمیذاره!
ام اس خیلی چیزا رو از خانواده ما گرفت... ولی چیزایی هم داد که شاید خیلیآ نداشته باشنش...
و من سعی میکنم داده هاشو ببینم نه گرفته هاشو...