امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات : 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دلنوشته یک فرزند که مادر مبتلا به ام اس دارد
#1
[/color][/b]
خارق العاده کیست؟
[b][color=#FF0000]


.jpg   msmadar.jpg (اندازه: 59.21 KB / تعداد دفعات دریافت: 13)

«من یک نوجوان معمولی هستم. اگرچه مادرم مرتب می­گوید: «ژاکوب، تو خارق­العاده هستی. ازاین­رو طبق تعاریف موجود در فرهنگ لغات، من چیزی فراتر از آنچه باید باشم، هستم؛ زیرا مادر من به ام­اس مبتلاست. بیماری که به مغز و ستون­فقرات حمله می­کند. گاهی اوقات، من کارهایی انجام می­دهم که شاید به نظر دیگران اندکی شگفت­انگیز باشد.»

هر روز نه­تنها برای مادرم، بلکه برای تک­تک اعضای خانواده با چالشی جدید همراه است. او گاهی اوقات نمی­تواند خم شود و اشیایی را که روی زمین انداخته است، بردارد. پس من برایش این کار را انجام می­دهم. همچنین کارهایی مثل خارج­کردن ویلچرش از ماشین، اطمینان­خاطر از شارژ باتری ویلچرش قبل از خروج از منزل و رفتن به جاهایی که دوست دارد، را من بر عهده دارم.

همۀ لوازمی را که باید در داخل ماشینش داشته باشد، برایش آماده می­کنم. حتی آب خنک برای پایین نگهداشتن دمای بدنش را هم فراموش نمی­کنم. درحقیقت، من هر کاری که برایش لازم باشد را انجام می­دهم؛ زیرا می­دانم زمانی درخواست کمک می­کند که احساس ضعف دارد یا بسیار تلاش کرده تا خودش آن کار را انجام بدهد، اما نتوانسته است.

مادرم به نظر خوشحال می­رسد، اما گاهی اوقات نمی­توانم درک کنم با چنین شرایطی چطور می­تواند احساس خوبی داشته باشد. بدن او هر لحظه انگار در آتش است، باوجوداین هرگز شکایتی نمی­کند. به نظر من این روش بهتر از بداخلاق بودن است. ما نمی­دانیم وضعیت او بهتر یا بدتر خواهد شد. ممکن است شرایط در آینده بهتر شود یا حتی روبه وخامت برود، اما او اکنون، همچنان می­تواند غذای من را آماده، از گربۀ خانگیمان مراقبت کند و مرا به مکان­هایی ببرد که دوست دارم. حتی هنگامی که حالش خوب به نظر نمی­رسد نیز به دوستان و اطرافیانمان اجازه می­دهد به دیدنمان آیند.

مادر من فقط زمانی بدخلق می­شود که من به­موقع آمادۀ مدرسه رفتن نمی­شوم. در این مواقع، سریع وسایلم را جمع می­کنم و آمادۀ رفتن می­شوم یا هنگامی که مادرم بعد از صرف شام مشغول تمیزکردن آشپزخانه است و زود خسته می­شود، به او در کارهایش کمک می­کنم تا زودتر به پایان رسند.

مادرم بیشتر اوقات به من می­گوید: «ژاکوب، تو در مقایسه با سایر همسن و سالانت مسئولیت­های زیادی برعهده داری.» بیماری مادرم به من آموخته که اگرچه وظایف زیادی برعهده دارم، اما می­توانم به­خوبی از عهدۀ آنها برآیم و همۀ اینها به دلیل نگرش مثبت مادرم است. به همین دلیل فکر می­کنم که هر دو ما خارق­العاده هستیم!»

ژاکوب، دانش­آموز مدرسه وینستون، سال گذشته این مقاله را به منزلۀ یک تکلیف مدرسه نوشت. نام مقالۀ او این بود: «بزرگ­ترین چالش من در زندگی چیست؟» مادر او، کیتی رنتز مونتزل، ۲۲سال پیش به ام­اس مبتلا شد. پدر و پدربزرگ کیتی نیز به این بیماری مبتلا بودند. آنها در دالاس تگزاس زندگی می­کنند.
همیشه سختترین نمایش به بهترین بازیگر تعلق داره شاکی سختیهای دنیا نباش شاید تو بهترین بازیگر خدایی....!!!!!!!!!love28                                                        
                                         
 تشکر شده توسط : sargol , khatereh. , goli61 , یه غریبه , سمانه میم , edarzi , شفا یافته , آقا صادق , baharan , zohaa , یوسفی نازنین , hamid_147 , paradise , visko , liliyam , سمیرا67 , مینا غلامنژاد
#2
مامان منم ام اس داره منم به مامانم میگم مامان نگران نباش از اینکه ام اس داری مهم نیست تو بالای 50 سالته و دیگه ام است پیشرفت نمیکنه ولی من هنوز سی سالم هم نشده توهفته ایی یه آمپول میزنی ولی من روزی یه آمپول تو بچه هات بجمدلله بزرگ شدند ولی من بچه ام یه سالشه توفقط ام اس داری ولی من ام اس دارم روماتیسم مفصلی دارم یه چشم هم کم بیناهست نگران نباش مهم نیست wink2خوشحال باش بازم خدا هست
 تشکر شده توسط : hamid_147 , baharan , visko , ayda.m , liliyam
#3
متن جالبی بود
منم مادرم ام اس داشت... با خیلی تفاوت های دیگه، هیچ کاریشو خودش نمیتونست انجام بده، حتی صحبت کردن!
2 خواهر فداکارم ازش مراقبت میکردن و منو برادرامم خیلی خوب تربیت کردن... جوری که خیلی از خانواده هایی که مادر و پدر بالای سرشون بود نتونستن مثل دو خواهر من بچه هاشونو خوب تربیت کنن!
هم سن و سالای برادرام که توی کوچمون بودن اکثرا معتادن و...! هم سن و سالای خودم....
مادرم این مدت فقط با نگاه ما رو دنبال میکرد... خیلی وقتا ناراحت و غمگین بود ولی همیشه امید داشت، امید به اینکه همه چی درست میشه... بازم میتونه ما رو بغل کنه و و و
همیشه وقتی نگاهمون میکرد تا حرفی بزنه ما خیلی بیشتر از حرفی که اون میخواست بزنه میفهمیدیم... ما از عمق نگاهش ناراحتی مادری رو میدیدیم که نگران تربیت و آینده بچه هاشه...
با اینکه بچه بودم به خودم قول دادم، قول دادم همیشه اون نگاه یادم باشه... الان وقتی کم میارم ، وقتی دنیا میخواد خمم کنه اون نگاهه نمیذاره!
ام اس خیلی چیزا رو از خانواده ما گرفت... ولی چیزایی هم داد که شاید خیلیآ نداشته باشنش...
و من سعی میکنم داده هاشو ببینم نه گرفته هاشو...
 تشکر شده توسط : paradise , visko , neda.n , ayda.m , baharan , عمومهربان , yummy , liliyam , minoshka , مینا غلامنژاد , glassheart
#4
تای\یک خیلی قشنگیهrolleyes
#5
فقط ميتونم بگم خوشحال باش چون هم تو هم مادرت خدا رو داريد ...smiling

پس به هيچي فكرنكن ...wink2
 تشکر شده توسط : zmm
  


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  دو مبتلا به ام‌اس با یکدیگرازدواج نکنند ؟ hamdam 236 107,540 2017/05/31, 07:13 PM
آخرین ارسال: yas8866
  تاثير جنسيت جنين در بهبود وضعيت مادر مبتلا به ام اس mehdernet2 5 5,346 2014/04/11, 07:00 AM
آخرین ارسال: neghar
  تعدادی از مشاهیر مبتلا به ام اس matinfard 1 3,777 2013/06/02, 08:33 AM
آخرین ارسال: موجود گیاه خوار
  چگونه میتوان زمان دقیق مبتلا شدن به ام اس را تشخیص داد؟ مهسا24 34 24,916 2012/03/14, 10:54 AM
آخرین ارسال: hanif
  برنامه نوبت شما بی بی سی امشب به ام اس اختصاص دارد. warrior 12 8,076 2011/11/24, 11:34 PM
آخرین ارسال: nahid



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان