وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس
دلنوشته یک فرزند که مادر مبتلا به ام اس دارد - نسخه قابل چاپ

+- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir)
+-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3)
+--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)
+--- موضوع: دلنوشته یک فرزند که مادر مبتلا به ام اس دارد (/Thread-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%A8%D8%AA%D9%84%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF)



دلنوشته یک فرزند که مادر مبتلا به ام اس دارد - shokolat - 2013/03/22

[/color][/b]
خارق العاده کیست؟
[b][color=#FF0000]

[attachment=9283]

«من یک نوجوان معمولی هستم. اگرچه مادرم مرتب می­گوید: «ژاکوب، تو خارق­العاده هستی. ازاین­رو طبق تعاریف موجود در فرهنگ لغات، من چیزی فراتر از آنچه باید باشم، هستم؛ زیرا مادر من به ام­اس مبتلاست. بیماری که به مغز و ستون­فقرات حمله می­کند. گاهی اوقات، من کارهایی انجام می­دهم که شاید به نظر دیگران اندکی شگفت­انگیز باشد.»

هر روز نه­تنها برای مادرم، بلکه برای تک­تک اعضای خانواده با چالشی جدید همراه است. او گاهی اوقات نمی­تواند خم شود و اشیایی را که روی زمین انداخته است، بردارد. پس من برایش این کار را انجام می­دهم. همچنین کارهایی مثل خارج­کردن ویلچرش از ماشین، اطمینان­خاطر از شارژ باتری ویلچرش قبل از خروج از منزل و رفتن به جاهایی که دوست دارد، را من بر عهده دارم.

همۀ لوازمی را که باید در داخل ماشینش داشته باشد، برایش آماده می­کنم. حتی آب خنک برای پایین نگهداشتن دمای بدنش را هم فراموش نمی­کنم. درحقیقت، من هر کاری که برایش لازم باشد را انجام می­دهم؛ زیرا می­دانم زمانی درخواست کمک می­کند که احساس ضعف دارد یا بسیار تلاش کرده تا خودش آن کار را انجام بدهد، اما نتوانسته است.

مادرم به نظر خوشحال می­رسد، اما گاهی اوقات نمی­توانم درک کنم با چنین شرایطی چطور می­تواند احساس خوبی داشته باشد. بدن او هر لحظه انگار در آتش است، باوجوداین هرگز شکایتی نمی­کند. به نظر من این روش بهتر از بداخلاق بودن است. ما نمی­دانیم وضعیت او بهتر یا بدتر خواهد شد. ممکن است شرایط در آینده بهتر شود یا حتی روبه وخامت برود، اما او اکنون، همچنان می­تواند غذای من را آماده، از گربۀ خانگیمان مراقبت کند و مرا به مکان­هایی ببرد که دوست دارم. حتی هنگامی که حالش خوب به نظر نمی­رسد نیز به دوستان و اطرافیانمان اجازه می­دهد به دیدنمان آیند.

مادر من فقط زمانی بدخلق می­شود که من به­موقع آمادۀ مدرسه رفتن نمی­شوم. در این مواقع، سریع وسایلم را جمع می­کنم و آمادۀ رفتن می­شوم یا هنگامی که مادرم بعد از صرف شام مشغول تمیزکردن آشپزخانه است و زود خسته می­شود، به او در کارهایش کمک می­کنم تا زودتر به پایان رسند.

مادرم بیشتر اوقات به من می­گوید: «ژاکوب، تو در مقایسه با سایر همسن و سالانت مسئولیت­های زیادی برعهده داری.» بیماری مادرم به من آموخته که اگرچه وظایف زیادی برعهده دارم، اما می­توانم به­خوبی از عهدۀ آنها برآیم و همۀ اینها به دلیل نگرش مثبت مادرم است. به همین دلیل فکر می­کنم که هر دو ما خارق­العاده هستیم!»

ژاکوب، دانش­آموز مدرسه وینستون، سال گذشته این مقاله را به منزلۀ یک تکلیف مدرسه نوشت. نام مقالۀ او این بود: «بزرگ­ترین چالش من در زندگی چیست؟» مادر او، کیتی رنتز مونتزل، ۲۲سال پیش به ام­اس مبتلا شد. پدر و پدربزرگ کیتی نیز به این بیماری مبتلا بودند. آنها در دالاس تگزاس زندگی می­کنند.



RE: دلنوشته یک فرزند که مادر مبتلا به ام اس دارد - یوسفی نازنین - 2013/10/05

مامان منم ام اس داره منم به مامانم میگم مامان نگران نباش از اینکه ام اس داری مهم نیست تو بالای 50 سالته و دیگه ام است پیشرفت نمیکنه ولی من هنوز سی سالم هم نشده توهفته ایی یه آمپول میزنی ولی من روزی یه آمپول تو بچه هات بجمدلله بزرگ شدند ولی من بچه ام یه سالشه توفقط ام اس داری ولی من ام اس دارم روماتیسم مفصلی دارم یه چشم هم کم بیناهست نگران نباش مهم نیست wink2خوشحال باش بازم خدا هست


RE: دلنوشته یک فرزند که مادر مبتلا به ام اس دارد - nazaninamiri70 - 2013/10/05

متن جالبی بود
منم مادرم ام اس داشت... با خیلی تفاوت های دیگه، هیچ کاریشو خودش نمیتونست انجام بده، حتی صحبت کردن!
2 خواهر فداکارم ازش مراقبت میکردن و منو برادرامم خیلی خوب تربیت کردن... جوری که خیلی از خانواده هایی که مادر و پدر بالای سرشون بود نتونستن مثل دو خواهر من بچه هاشونو خوب تربیت کنن!
هم سن و سالای برادرام که توی کوچمون بودن اکثرا معتادن و...! هم سن و سالای خودم....
مادرم این مدت فقط با نگاه ما رو دنبال میکرد... خیلی وقتا ناراحت و غمگین بود ولی همیشه امید داشت، امید به اینکه همه چی درست میشه... بازم میتونه ما رو بغل کنه و و و
همیشه وقتی نگاهمون میکرد تا حرفی بزنه ما خیلی بیشتر از حرفی که اون میخواست بزنه میفهمیدیم... ما از عمق نگاهش ناراحتی مادری رو میدیدیم که نگران تربیت و آینده بچه هاشه...
با اینکه بچه بودم به خودم قول دادم، قول دادم همیشه اون نگاه یادم باشه... الان وقتی کم میارم ، وقتی دنیا میخواد خمم کنه اون نگاهه نمیذاره!
ام اس خیلی چیزا رو از خانواده ما گرفت... ولی چیزایی هم داد که شاید خیلیآ نداشته باشنش...
و من سعی میکنم داده هاشو ببینم نه گرفته هاشو...



RE: دلنوشته یک فرزند که مادر مبتلا به ام اس دارد - visko - 2013/10/05

تای\یک خیلی قشنگیهrolleyes


RE: دلنوشته یک فرزند که مادر مبتلا به ام اس دارد - گيتي - 2013/10/06

فقط ميتونم بگم خوشحال باش چون هم تو هم مادرت خدا رو داريد ...smiling

پس به هيچي فكرنكن ...wink2