•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14(current)
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امیتازات : 3.4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات من و ام اس
این خاطره مال 3 روز پیشه
من مهندسی هوافضا میخونم...چند روزه که کلاس آزمایشگاهمون تشکیل شده توی یه مرکز مثلا هوانوردی( خونه خرابس اجاره کردن یه مشت آشغال ریختن داخلش)...خب من راه رفتنم زیاد تعریفی نداره...بدون کمک راه میرم ها ولی خیلی تلو تلو میخورم...
استادمون اون روز میخواست یه آزمایش نشونمون بده...وسیله نبود...یه سری اشغال برداشت سر هم کرد و به عنوان ماده سوختی مورد نیاز هم یه تیکه سوخت موشک فاسد شده رو برداشت گفت خطر نداره اتفاقی نمیفته...
تا اینو روشن کرد آنچنان دود غلیظی راه افتاد که کسی کسی رو نمیدید...دودش کل خونه رو گرفت و تا خیابون هم رسید...من با اینکه راه رفتنم کند هس اما سعی کردم هر طور شده سریع راه برم و پنجره ها رو باز کنم که خفه نشیم...بعد فکر کرده بودن من ول کردم رفتم...بماند که چه اتیش سوزی راه انداختن و کتاب من هم سوخت..Laie_70Laie_70Laie_70
خلاصه بعد اینکه همه برگشتن توی کلاس..استاد نمیدونم چی گفت که من تا حرف زدم یهو جلو همه بلند کفت: خانوم فلانی( یعنی من) رو اگه بگی بیا اینجا 10 دقه طول میکشه تا بیاد ولی تا اتیش سوزی راه افتاد فوری در رفت...تا این حرفو زد همه بهش خندیدن اما من ناراحت شدم خیلی هم زیاد ناراحت شدم....از اینکه چرا مسخره کردن یه انسان ( چه مشکلی داشته باشه و چه نه) باید اسباب هرهر خندیدن بقیه و بامزه نشون دادن یه نفر بشه....
خاطره بد از ام اس زیاد دارم خاطره خوب هم همینطور...بد ها رو فراموش میکنم اما این یکی واقعا خیلی ناراحتم کرد خیلی زیاد...
روزگارا :
تو اگر سخت به من گیری ,
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست...
گرچه دلگیر تر از دیروزم ,
لیک باور دارم :دلخوشی ها کم نیست ...
زندگی باید کرد ....
 تشکر شده توسط : glassheart , hadisss , nahid , Exhautless , silent , hyd69hyd
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14(current)




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان