•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12(current)
  • 13
  • 14
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امیتازات : 3.4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات من و ام اس
داشتم میرفتم دکتر,طبق معمول تنها,
دید که داغون درحد نابینا,حال واوضاع خوبی نداشتم به امید خدامیرفتم ,چشتون روز بد نبینه همچین خوردم به تیر تو پیاده رو مجبور شدم تا مطب یه دستمو روچشم راستم بگیرم وبا یه چشم برم,Smile
تاحالا شده دلتون واسه خودتون بسوزه,دلم اون روز واسه خودم کباب شد
خدا مرا مورد لطفش قرارداده...
 تشکر شده توسط : Kamyar , nahid , glassheart , hadisss , سمیرا67 , niloofary , minoshka , hyd69hyd , silent , mahdi1004 , Saied144 , elham 66
(2014/05/11, 04:42 PM)Exhautless نوشته است: داشتم میرفتم دکتر,طبق معمول تنها,
دید که داغون درحد نابینا,حال واوضاع خوبی نداشتم به امید خدامیرفتم ,چشتون روز بد نبینه همچین خوردم به تیر تو پیاده رو مجبور شدم تا مطب یه دستمو روچشم راستم بگیرم وبا یه چشم برم,Smile
تاحالا شده دلتون واسه خودتون بسوزه,دلم اون روز واسه خودم کباب شد
آخی! عزیزم...! گناه داشتی که...
منم گریه ام گرفتrolleyesrolleyesrolleyes
از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را...
 تشکر شده توسط : Exhautless , سمیرا67 , juju , niloofary , minoshka , elham 66
دوسال پیش رفته بودم انجمن تزریقای اول بود
یه خانوم با سینی چای اومد و یهو گف اسمت چیه
گفتم مُنا..گف اسم منم ماناست ام اس داری؟گفتم میگن ک دارمSmile
گف نگران نباشیا ب من اینجا میگن پیرِ ام اس
کلی ساله ام اس دارم
ام اس هیچی نیس
با همین یه جملش کلی منو امیدوار کرد
حَـسْـبُــنَــا الــلّــهُ وَ نِــعْــمَ الْــوَکِـيــلُN_aggressive (39)
 تشکر شده توسط : Exhautless , nahid , سمیرا67 , glassheart , juju , hadisss , niloofary , minoshka , mahdi1004 , elham 66 , الی کوچولو , gor911 , *MoNa*
سه سال پیش همین روزا بود قبل عیددنبال دوا ودکتر میرفتم که دردمو بفهمم,یه مدتی بود دوبینی داشتم,کم کم نصف عضلات صورتم فلج شده بود دهنم و دماغمم کج شده بودن کلا کجو کوله شده بودم, خودمم خبر نداشتم,خودمونیم خیلی بیخیال بودما
چندروزی بود بابامو ندیده بودم همین که دیدمش گفت کجو کوله شدی( البته نه به این صراحت),قبلا چندتا حمله ی ریز داشتم که حل شده بود بدون اینکه بفهمم چمه فقط دکترواسم یه mri نوشته بود ومن توجه نکرده بودم ,بعد چند سال یه mriگرفتم اون روزmriرو بردم پیشش همچین توپید بهم که دیگه پیشش نرفتم,گفت مشکوک به ام اسی,با یه دوره کورتون خوب خوب شدم دکترمم عوض کردم رفتم پیش یه دکتربهترکه به طور قطعی گفت ام اس داری،
وخدا منو مورد لطفش قرار داد...
سال91 همین روزا بود فهمیدم ام اس دارم.
خدا مرا مورد لطفش قرارداده...
 تشکر شده توسط : juju , سها , hadisss , زهرا93 , niloofary , minoshka , سمیرا67 , silent , mahdi1004 , nahid , elham 66
از تلخی هاش همه مون خاطره داریم
اما بهترین خاطره ای که ازش دارم این بود که
هربار که میرفتم مطب و برمیگشتم
یه دسته گل نرگس شیراز واسه خودم میخریدم
و تواون هوای خنک بهمن قدم میزدم و به هیچی فکر نمیکردم. ..
حالم وهمین قدم زدن ها خوب میکرد خییییلی خوب میکرد love28
میشه باز هم نفس کشید و زندگی کرد  
 تشکر شده توسط : Parla , سمیرا67 , silent , juju , Exhautless , niloofary , mahdi1004 , nahid , elham 66
وقتی برای اولین بار رفتم MRI بگیرم خب من نمیدونستم چیه وچطوره Smile (16)Smile (16) وقتی رفتم تو تونل وحشت ودرش بسته شد یهو شروع کرد تق تق کردنConfusedConfused منم باخودم گفتم یا خدا الانه که بترکه چشمامو بستم اشهدمم خوندم laughing3laughing3laughing3 دیدم کم کم ریتم تق تق عوض میشه وانواع واقسام صداهارو درآوردم کم کم بدنمو شل کردم راحت خوابیدم تا تموم شد smilingsmiling وقتی اومدم بیرون دوتا دختر جوونی که اونجا بودن اومدن تو اتاق پیشم وبا ناراحتی گفتن چندسالته وچندتا سوال دیگهicon_cryicon_cry گفتم یا خدا دیدی تومور دارم همین روزاست که بمیرم ConfusedConfusedConfused وشد آنچه شد BlushBlushBlush
laughing3laughing3laughing3
به اندوه خود لبخند بزن...
 تشکر شده توسط : silent , juju , Exhautless , niloofary , mahdi1004 , nahid , Mahdiyeh , minoshka , elham 66
Sheklak.shabhayetanhayi-17

بیماری ام اس واسه من علایم دوره ای خاصی داشت و تا زمانی که بهم حمله دست داد اصلا بهشون توجهی نکرده بودم. شاید واسه اینکه نمی دونستم ام اس چیهangry2
الان که اون روزهای مرموز مرور میکنم باید شروع بیماریم سال 88 باشه روزی که موقع خواب دست راستم درد گرفت مثل اینکه بخواد منفجر بشه و یهو هم خوب شد. بیخوابی های سال 89 ، احساس خستگی شدید سالهای 90 و خارش شدید دستها در سال91 دوباره درد شدید دست راست تو تابستون 92 و احساس بی حسی کوچولو روی شکم تا حمله اول تو تابستان 93 با گز گز شدید دستها و بی حسی نصف صورت.... تو ام آر ای پلاک بزرگ در گردن و بعدش توی سر دیده شده که امسال همشون محو شدن الان خیالم راحته فهمیدم چمه agreement2agreement2 و با کمکهای دکترم و همسر مهربونم دیگه هیچ مشکلی ندارم و فکر هم نمی کنم اینده چی میشه چون به لطف بی پایان خدا اطمینان دارمhappy0065.gifhappy0065.gif
به زخمهایت افتخار کن
 تشکر شده توسط : سها , niloofary , laleh , nahid , juju , Exhautless , سمیرا67 , minoshka , elham 66 , الی کوچولو
سلام دوستان عزیز من تازه با اینجا آشنا شدم و خوشحالم یه خانواده ی خوب دیگه پیدا کردم.
منم الان چهار روز هست مرخص شدم نزدیک دو ماه بستری بودم.
توی بخش احساس کردم خیلی خوب شدم و گفتم برم به بقیه روحیه بدم خخخ!
چشتون روز بعد نبینه رفتم اولی و دومی با موفقیت بودن به سومی که رسیدم بیست قدم مونه بهش پام طبقم معمول سنگین شد و ولو شدم وسط بخش،پرستار دوید گفت قرار بود روحیه بدی پس چی شد؟ منم گفت این قسمت دارم برا بچه ها حرکت ورزشی میام یهو کل بخش رفت تو هوا از خنده.خخخخخخخ
ولی همچین دستم سیاه شد که نگو خخخ
گفتم براتون تعریف کنم شاید یکم به این اتفاق من خندیدید و روحیه تون وا شد
سال همه هم شاد و بدون داروووووو همراه با کلی عیدی تپلicon_question
 تشکر شده توسط : Exhautless , minoshka , helli , سمیرا67 , mahdi1004 , elham 66 , nahid , gor911
عاغا من ام اس برام تشخیص دادن به کسی نگفتم Smile (16)Smile (16)حتی به باباومامانم Smile (52)Smile (52)بستری شدم بیمارستان وپالس تراپی شدم ومرخص شدم وهفته بعدش قراربود برم خوابگاه زود رفتم بیمه تامین اجتماعی پرونده تشکیل بدم وداروبگیرم وبرم confused یعنی کلا میخواستم برم نمیخواستم خونه بمونم نمیخواستم کسی بفهمه ام اس دارم اصلا نمیتونستم ناراحتی خانوادمو ببینم نمیتونستم ببینم دلیل غصه خوردن خانوادم باشم و.. UndecidedUndecided برا بستری شدن وبعدبرا دارو به بابام اینا گفتم کم خونی شدید دارم ومغزم کمی ملتهب شده باید چندوقتی آمپول بزنم خلاصه من پنهان کردم وموفق بودم تا روز تشکیل پرونده برا گرفتن سینووکس چشتون روز بد نبینه اون مسئول بووووووووق angryangry بلند صدا زد سمیرا ...پرونده ام اس Dash2Dash2حالا من روبه روی اون وپشت به بابام بودم confused2confused2 یه لحظه برگشتم به بابام نگاه کردم نه بابام چیزی گفت ونه من فقط شاید درعرض 30ثانیه سه تا موزاییک زیر پام از اشکام خیس شد اونم گریه بی صدای بی صدا sad2sad2 هیــــــــــــــــــــــــــــــــچ وقت اون لحظه رو نمیتونم فراموش کنم sad2sad2
به اندوه خود لبخند بزن...
 تشکر شده توسط : hamed_24 , mysis , mahdi1004 , juju , elham 66 , الی کوچولو , nahid , gor911 , javad6788
خیلی خاطره دارم با این بیماری ولی هیچ کدومش خوب نیست!
البته من دویک دارم نه ام اس! حتی دکترها هم نمیدونن چیه! حتی اسمشم نشنیدند
تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز !؟
میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنمsmiling
 تشکر شده توسط : nahid , سمیرا67 , mahdi1004 , javad6788 , elham 66 , parva71
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12(current)
  • 13
  • 14
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
3 مهمان

علت بوجود آمدن بیماری ام اس چیست