[مـه ســـا]

عاقا تا به حال بعد از سه روز مسافرت شمال پر از شور و شعف و خنده و اذيتاي سجاد و حركات موزون و كنسرت زنده و آهنگاي درخواستي و موارد ديگر....مجبور بودين بياين سر كار؟؟؟ببينين چه غميه؟؟

دوستان عالي بود... امروز داشتم فكر ميكردم ما بعد هر سفر ميگيم خوب بود اما مثلا اين سفر به نسبت همدان خيلي بهتر بود....پس سفر بعديمون ديگه چقدر عالي ميشه!!

[romina]

با سلام خوشحالم به همه شما خوش گذشته،امیدوارم همیشه خوش و خرم باشید انشااله روزی من هم بتوانم در چنین سفرهائی در کنار شما دوستان خوبم باشم.

[hilda]

سلام دوستان
جای همه ی اونایی که نبودن خیلی خالی بود مخصوصاً یکی که صبح واسه استقبال اومده بود
فقط یه چیز می خوام بگم اونم اینکه دوستام، جمعمون و با هم بودنمون رو به هیچی نمیدم و با هیچ چیز عوض نمی کنم اینو از ته دلم میگم تا حدی که تو شمال وقتی چند تا از بچه ها ازمون جدا شدن حالم خیلی بد شد و خیلی خودمو کنترل کردم که بغضم نترکه انگار از خانوادم جدا شده بودم
یه تیکه طنزم بیام اگه نصف شب هوس کردین یکی بیاد بالا سرتون بیدارتون کنه بهتون سیب زمینی بده فقط کافیه به حمید و سجاد بگین
و در آخر از حمید، فربود و مهسا جونم ممنونم به خاطر اینکه همه ی کاراهارو به تنهایی انجام دادن و خیلی خیلی خیلی زحمت کشیدن به خاطر اینکه به ماها خوش بگذره واقعاً ازتون ممنونم

[maryam.N]

اول از همه بچه هایی که نبودن جای همتون خیلی خالی بود
بعدشم اینکه خیــــــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت با اینکه اولین بارم بود که واسه دیدار اومدم ولی اصن احساس غریبی نکردم حتی همون اولش
خداحافظی که خیلی واسم سخت بود اصن خودتون که شاهد بود ینی اشکی بود که لیتری از چشمان من جاری بود
مرســـــــــــــــــــــی از همتون مخصوصا مدیر و ناظم های محترم و زحمت کش سایت
و اونایی که آتیش فوت میکردن
و اونایی که دوستانو اذیت میکردن و موجبات شادی همه رو فراهم میکردن
و اونایی که جوجه به سیخ میکشیدن
و اونایی که گیتار میزدن
و اونایی که آواز میخوندن و دست میزدن و حرکات موزون میرفتن
و اونایی که موقع خدافظی سخنرانی کردن
و ....

[Maz]

دوستان عالي بود... امروز داشتم فكر ميكردم ما بعد هر سفر ميگيم خوب بود اما مثلا اين سفر به نسبت همدان خيلي بهتر بود....پس سفر بعديمون ديگه چقدر عالي ميشه!!

چه جالب!!!منم دقيقا داشتم به اين موضوع فكر ميكردم با اينكه تو اين سفر من مريض بودم و بي جووون و حاااال ولي خيلي خيلي خيلي بيشتر از همدان بهم خوش گذشت .... هرچند جاي علي و دوستاي ديگمون حسابي خالي بود ولي إنصافا اين سفر خيلي متفاوت بود مخصوصا بازي وسطيموووون، استوپ هوايي لب ساحلمووون ، مزاحمتاي يه عده سه و نيم نصف شبمووووون كلا همه و همه عااااالي......
ندا مهسا حميد فربود سجاد واقعا زحمت كشيديد و سنگ تمووووووم گذاشتيد
دست همگيتووووووون درد نكنه..... مرسي

[ahya]

خووووووووووووووووووب
باز احیا بیدار شد و یاد گزارش افتاد.اما باز یه روز دیرتر
صبح من و داداشم با صدای زنگ بیدار شدیم.با چشمای بسته دنبال صدایی می گشتیم که نمی دونستیم از کدوم گوشیه.حتی تلفن هتلم برداشتم.خلاصه فهمیدیم از گوشی زاپاس آرمینه.
ساعت 8 (حدودا) رفتیم به محل سرو صبحانه.همینجا یاد یه صحنه ای افتادم از شب قبل موقع شام از حمید و سجاد که تلاش می کردن داروی درمان ام اس رو کشف کنن.محتویات این دارو:کوکا، دوغ، سس کچاپ،روغن زیتون، آبلیمو،نمک فلفل سماغ به میزان لازم (بستگی به مدت زمان ابتلا به ام اس داره )...این دارو پس از ساخت روی فربود بهمنی تست می شد که هنوز منتظر نشونه هایی از بهبود در این فرد هستیم.جای داره از جوانان غیور میهنمون (حمید و سجاد ) برای این تلاششون تشکر کنیم (یک دقیقه سکوت )
بعد از صبحانه فیلم هایی که اینجانب از سیب زمینی خوردن عده ای از قربانیان طی عملیات انتحاری حمید و سجاد و فربود گرفته بودم رو نشونشون دادم که بگم من با این 3 نفر نبودم (واقعا مردم چرا نصف شب سیب زمینی هوس می کنن؟؟؟)
بگذریم.بعد صبحانه رفتیم سمت موزه سراوان که واقعا جاتون خالی خیلی جای توپی بود. آدم فکر می کرد تو کارت پستال داره قدم می زنه.
باهم بودنمون رو اینجا خیلی دوست داشتم چون باید همه مسیر رو باهم قدم می زدیم.
بعد از موزه رفتیم سمت رستوران با غذاهای خوشمزه و محلی یعنی معنی واقعی ترکیدن رو اینجا درک کردم.
رسیدیم به آخر سفر من و آرمین.ما اینجا از بچه ها خداحافظی کردیم که بریم سمت خونه.واقعا نزدیک بود اشک تو چشام جمع شه که خدارو شکر نشد و منتقلش کردم به مسیر رشت-خونه.
فقط میتونم بگم خیلی دوستون دارم.خیلی

[hilda]

احیا مدیونی اگه فیلم سیب زمینی خوردنه منو به کسی نشون بدی
داروی درمان ام اس رو من که جواب داد پام بهتر شده
واااااااااااااااااااای بچه ها تو این رستورانه که روز آخر ناهار خوردیم من یه پولو اشبل و باقالی خوردم که نگووووووووووووووو انقدر خوب بوووووووووووووود انقدر چسبییییییییییییییید البته همه برنجارو سجاد خورد واسه من هیچی نموند

[ahya]

احیا مدیونی اگه فیلم سیب زمینی خوردنه منو به کسی نشون بدی
داروی درمان ام اس رو من که جواب داد پام بهتر شده
واااااااااااااااااااای بچه ها تو این رستورانه که روز آخر ناهار خوردیم من یه پولو اشبل و باقالی خوردم که نگووووووووووووووو انقدر خوب بوووووووووووووود انقدر چسبییییییییییییییید البته همه برنجارو سجاد خورد واسه من هیچی نموند

هیلدا جون فیلم شووما رو مدیریت محترم هم نداره.جاش تو آرشیو احیا محفوظه
سجاد چیو نخورد؟یکی به من بگه سجاد از کدوم غذا تست نکرد؟
من هنوز تو فکر ماست چکیده ایم که نصفشو زیاد آوردم.
الان که فکر می کنم میگم چجوری دلم اومد رهاش کنم؟

[hilda]

پس هنوز فیلمم پخش نشده معروف شم

همینو بگوووووووووووو یه چنگال دستش بود میرفت سر میز از غذای همه می خورد

احیا منم چون اشبل خورده بودم دهنم تلخ میشد اگه ماست می خوردم نشد بخورم همشو

---

کاکا ی توی موزه رو یادت رفت بگیییییییییییییی

[mahdiye1989]

جای همه دوستانی که نبودن خیلی خا لــــــــــــــــــــــــــی بود
من سفر اولم بود در کنار گل های ام اس سنتری ,اینو از ته دلم میگم در کنار شماها بودن آرامش بی نظیری بهم داد که خیلی دوسش داشتم , منی که از زور سردرد تو 1 ماه گذشته کارم شده بود نون و گریه ,ولی تو این 3 روز نمیدونم اون منو فراموش کرده بود یا من اونو
بچه ها از همتون ممنونم,حمید , فربود و مهسای عزیز , از تمام زحماتتون ممنونم
واما 2 تا خبر خوب!
اولیش اینکه دیشب پریا بهم اس داد که بافتت تو ساک منه ,از طرفی شاخ در آوردم که مگه میشه ,ساک پریارو خودم جمع کرده بودم و بعد از اون 3 بار ساک خودمو پریارو گشته بودم!!! از طرفیم خیـــــــــــــــــلی خوشحال شدم, آخه این بافتمو خیلی دوس داشتم.
واما خبر دوم اینکه امروز اومدم بیمارستان, دکتر نبوی منو دید و من انقدر بهش گفتم حالم حوبه که گفت نمیخواد بستری بشی 2 روز سرپایی بیا کورتون بگیرتا 17 ام که بیام واسه بلوک.
عاشقتونم