خدا چيکارت نکنه سجاد
منم هي ميخواستم تاپيکو بيارم بالا برا خاطره ها هي مي گفتم نه
فقط فقط فقط بگم شب اول من و سميرا و مه سا و شهرزاد و مهزاد و آغا ما شيش نفر بوديما ، کم حافظه نيستم اما شب اول بود هنو خوب آشنايي نداشتم واس همين نفر شيشمو يادم نيست
داشتيم ميرفتيم يه دوري توي يکي از بازارا بزنيم و در تاريکي داشتيم مسيرمون رو ادامه داديم که ناگهان ديديم يه اوتوبوس زرد از کنارمون غيژژژژژژژژ رد شد. گفتيم وااااا اين که ماشين خودمونه . بچه ها يکي شماره حميد اينا رو بگيره و گفتيم آغا ما هم مياييم . آغايون اومده بودن برن خريد برا مايحتاج گروه و غذا و فک کنم مرغ و پيازا واييييي پيازا
هيچي ديگه اونام يه کيلومتر اونورتر وايسادن و ما هم بدو بدو ، حالو مو بدو و دوستان بودو خودمونو رسونديم . يعني وقتي سوار شديم حميد و فربود و سجاد يني همه اينجوري نگامون ميکردنا . ته دلشون هم ميگفتن واه واه بازم اين خانوما
هيچي ديگه باشون رفتيم توي شهر و سپس از آنها جدا شده و خودمون به راهمون ادامه داديم و دنبال داروخانه جهت خريد شربت من و مسواک بچه ها
آخر سر هم يه تاکسي دربست کرديم و سميرا گفت آغا تا فلان هتل چقد مي بريمون. مرده يه نگاه به ماها انداخت و گفت چار تومن . ماها گفتيم چي؟ چار تومن؟ چه خوب. بپريم بالا
فک کنين شيش نفر توي يه تاکسي خودمونو جا داديم
دو نفر جلو و چـــــــــــــار نفر صندلي عقب. خاطره ي قشنگي بود
منم هي ميخواستم تاپيکو بيارم بالا برا خاطره ها هي مي گفتم نه
فقط فقط فقط بگم شب اول من و سميرا و مه سا و شهرزاد و مهزاد و آغا ما شيش نفر بوديما ، کم حافظه نيستم اما شب اول بود هنو خوب آشنايي نداشتم واس همين نفر شيشمو يادم نيست
داشتيم ميرفتيم يه دوري توي يکي از بازارا بزنيم و در تاريکي داشتيم مسيرمون رو ادامه داديم که ناگهان ديديم يه اوتوبوس زرد از کنارمون غيژژژژژژژژ رد شد. گفتيم وااااا اين که ماشين خودمونه . بچه ها يکي شماره حميد اينا رو بگيره و گفتيم آغا ما هم مياييم . آغايون اومده بودن برن خريد برا مايحتاج گروه و غذا و فک کنم مرغ و پيازا واييييي پيازا
هيچي ديگه اونام يه کيلومتر اونورتر وايسادن و ما هم بدو بدو ، حالو مو بدو و دوستان بودو خودمونو رسونديم . يعني وقتي سوار شديم حميد و فربود و سجاد يني همه اينجوري نگامون ميکردنا . ته دلشون هم ميگفتن واه واه بازم اين خانوما
هيچي ديگه باشون رفتيم توي شهر و سپس از آنها جدا شده و خودمون به راهمون ادامه داديم و دنبال داروخانه جهت خريد شربت من و مسواک بچه ها
آخر سر هم يه تاکسي دربست کرديم و سميرا گفت آغا تا فلان هتل چقد مي بريمون. مرده يه نگاه به ماها انداخت و گفت چار تومن . ماها گفتيم چي؟ چار تومن؟ چه خوب. بپريم بالا
فک کنين شيش نفر توي يه تاکسي خودمونو جا داديم
دو نفر جلو و چـــــــــــــار نفر صندلي عقب. خاطره ي قشنگي بود
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من