خووووووووووووووووووب
باز احیا بیدار شد و یاد گزارش افتاد.اما باز یه روز دیرتر
صبح من و داداشم با صدای زنگ بیدار شدیم.با چشمای بسته دنبال صدایی می گشتیم که نمی دونستیم از کدوم گوشیه.حتی تلفن هتلم برداشتم.خلاصه فهمیدیم از گوشی زاپاس آرمینه.
ساعت 8 (حدودا) رفتیم به محل سرو صبحانه.همینجا یاد یه صحنه ای افتادم از شب قبل موقع شام از حمید و سجاد که تلاش می کردن داروی درمان ام اس رو کشف کنن.محتویات این دارو:کوکا، دوغ، سس کچاپ،روغن زیتون، آبلیمو،نمک فلفل سماغ به میزان لازم (بستگی به مدت زمان ابتلا به ام اس داره )...این دارو پس از ساخت روی فربود بهمنی تست می شد که هنوز منتظر نشونه هایی از بهبود در این فرد هستیم.جای داره از جوانان غیور میهنمون (حمید و سجاد ) برای این تلاششون تشکر کنیم (یک دقیقه سکوت )
بعد از صبحانه فیلم هایی که اینجانب از سیب زمینی خوردن عده ای از قربانیان طی عملیات انتحاری حمید و سجاد و فربود گرفته بودم رو نشونشون دادم که بگم من با این 3 نفر نبودم (واقعا مردم چرا نصف شب سیب زمینی هوس می کنن؟؟؟)
بگذریم.بعد صبحانه رفتیم سمت موزه سراوان که واقعا جاتون خالی خیلی جای توپی بود. آدم فکر می کرد تو کارت پستال داره قدم می زنه.
باهم بودنمون رو اینجا خیلی دوست داشتم چون باید همه مسیر رو باهم قدم می زدیم.
بعد از موزه رفتیم سمت رستوران با غذاهای خوشمزه و محلی یعنی معنی واقعی ترکیدن رو اینجا درک کردم.
رسیدیم به آخر سفر من و آرمین.ما اینجا از بچه ها خداحافظی کردیم که بریم سمت خونه.واقعا نزدیک بود اشک تو چشام جمع شه که خدارو شکر نشد و منتقلش کردم به مسیر رشت-خونه.
فقط میتونم بگم خیلی دوستون دارم.خیلی
باز احیا بیدار شد و یاد گزارش افتاد.اما باز یه روز دیرتر
صبح من و داداشم با صدای زنگ بیدار شدیم.با چشمای بسته دنبال صدایی می گشتیم که نمی دونستیم از کدوم گوشیه.حتی تلفن هتلم برداشتم.خلاصه فهمیدیم از گوشی زاپاس آرمینه.
ساعت 8 (حدودا) رفتیم به محل سرو صبحانه.همینجا یاد یه صحنه ای افتادم از شب قبل موقع شام از حمید و سجاد که تلاش می کردن داروی درمان ام اس رو کشف کنن.محتویات این دارو:کوکا، دوغ، سس کچاپ،روغن زیتون، آبلیمو،نمک فلفل سماغ به میزان لازم (بستگی به مدت زمان ابتلا به ام اس داره )...این دارو پس از ساخت روی فربود بهمنی تست می شد که هنوز منتظر نشونه هایی از بهبود در این فرد هستیم.جای داره از جوانان غیور میهنمون (حمید و سجاد ) برای این تلاششون تشکر کنیم (یک دقیقه سکوت )
بعد از صبحانه فیلم هایی که اینجانب از سیب زمینی خوردن عده ای از قربانیان طی عملیات انتحاری حمید و سجاد و فربود گرفته بودم رو نشونشون دادم که بگم من با این 3 نفر نبودم (واقعا مردم چرا نصف شب سیب زمینی هوس می کنن؟؟؟)
بگذریم.بعد صبحانه رفتیم سمت موزه سراوان که واقعا جاتون خالی خیلی جای توپی بود. آدم فکر می کرد تو کارت پستال داره قدم می زنه.
باهم بودنمون رو اینجا خیلی دوست داشتم چون باید همه مسیر رو باهم قدم می زدیم.
بعد از موزه رفتیم سمت رستوران با غذاهای خوشمزه و محلی یعنی معنی واقعی ترکیدن رو اینجا درک کردم.
رسیدیم به آخر سفر من و آرمین.ما اینجا از بچه ها خداحافظی کردیم که بریم سمت خونه.واقعا نزدیک بود اشک تو چشام جمع شه که خدارو شکر نشد و منتقلش کردم به مسیر رشت-خونه.
فقط میتونم بگم خیلی دوستون دارم.خیلی
~دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد~
دلم بوی خوش بابونه می خواهد~