ارسالها: 9
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Feb 2012
تشکر های اهدا شده: 15
تشکر های دریافت شده :59 بار در 12 پست
سال تشخيص بيماري : 1380
دكتر معالج : دکتر نبوی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : کرج
baram mohem nist ke kasi befahme
etefaghan dost daram be hame begam ta bebinan hich moshkeli nadaram

ارسالها: 48
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Dec 2011
تشکر های اهدا شده: 337
تشکر های دریافت شده :144 بار در 70 پست
سال تشخيص بيماري : مرداد۸۹
دكتر معالج : آقای دکتر شهبازی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
من بجز خانوادم و همسرم و شاید دو تا از دوستام کسی نمی دونه و خوشحالم که به کس دیگه ای نگفتم چون هی می خوان حالمو بپرسن و ادمو یاد مریضی بندازن و شایدم ترحم کنن.به هر حال خوشحالم و قصد ندارم به کس دیگه ای هم بگم.

گر نگهبان من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
ارسالها: 897
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: May 2012
تشکر های اهدا شده: 7875
تشکر های دریافت شده :13667 بار در 5785 پست
سال تشخيص بيماري : 1381
دكتر معالج : دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی
داروي مورد استفاده : اسویمر - داروسازی اسوه
دالفیرا - نانوحیات دارو
محل سکونت : بویین زهرا
برای منم مهم نیست
چون به هیچ چیزشون نیازی ندارم
اصلا مخفی نمی کنم لازم هم نمیبینم بهشون بگم
!.........The world is full of nice peaple, if u can't find one, Be One
دنيا پُر از آدم هاى خوبه ولى اگه نتونستى حتى يكى از اونها رو پيدا كنى، لااقل خودت خوب باش!.........
ارسالها: 855
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Oct 2012
تشکر های اهدا شده: 8913
تشکر های دریافت شده :16757 بار در 3397 پست
سال تشخيص بيماري : شروع 90 تشخیص91
دكتر معالج : دکتر صحرائیان
داروي مورد استفاده : زیفرون
محل سکونت : تهران
جز اعضای خونوادم، یکی از دوستام و یکی از فامیل، هیچ کس دیگه نمی دونه. دوست هم ندارم به کسی بگم چون جز ترحم و مهربونی های الکی، هیچی نصیبم نمیشه...
ارسالها: 256
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Dec 2011
تشکر های اهدا شده: 2381
تشکر های دریافت شده :8097 بار در 2601 پست
سال تشخيص بيماري : 1389
دكتر معالج : دکتر محمد یزدچی
داروي مورد استفاده : سینووکس - سیناژن
محل سکونت : تبریز
ارسالها: 266
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Aug 2012
تشکر های اهدا شده: 85
تشکر های دریافت شده :1042 بار در 338 پست
سال تشخيص بيماري : 85
دكتر معالج : مجدی نسب-صحرائیان-
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : ایران-اهواز
نه ه ه ه ! چیزی نگفته همه ی عالم و آدم برام چاه درست کردن که منو بندازن توش تا از اداره اخراجم کنن.اگه بفهمن حتی یه سرماخوردگی کوچیک گرفتم،همشون بسیج میشن تا کلکمو بکنن!اما کورخوندن!اگه روزی هزار بار ازم بپرسن پات چشه که میلنگی؟عمرا واقعیتو بهشون نمیگم!ام اس هر بدیی واسم داشته درعوضش ازمن یه دروغگوی قهار وتموم عیار ساخته!!!!!!!!میگن دروغگو کم حافظس اما من که خوب یادمه به هرکسی راجع به بیماریم چه دروغی گفتم
ارسالها: 171
موضوعها: 8
تاریخ عضویت: Sep 2011
تشکر های اهدا شده: 1466
تشکر های دریافت شده :1168 بار در 326 پست
سال تشخيص بيماري : 1387
دكتر معالج : دکتر مهران شفیعی
داروي مورد استفاده : سینووکس
محل سکونت : تهران
2012/10/29, 08:49 PM
بیماری ام اس این لطف رو به من داده که لااقل بتونم یک شناخت خیلی کوچولو روی بعضی از دوستان و آشنایان و.. پیدا کنم و ببینم کدوم یکی از اونها دهن لق هستند و کدومشون قابل اعتماد. البته نتیجه کاملا تأسف بار بود.

اوایل برام مهم نبود اگه همه می دونستن ولی الان وقتی می شنوم که یکی به من می گه: خیلی خوشحالم که رو پاهات راه می ری و یا جمله هایی مثل این و با لحنی فوق العاده ترحم برانگیز واقعا حرصم می گیره

این جور آدم ها هیچی از ام اس نمی دونن و دانش اونها در این زمینه خلاصه میشه به فیلم طلا و مس!
ولی نتیجه مثبت برای من این بود که رابطه ام رو با آدم های به ظاهر قابل اعتماد تا میزان ممکن کاهش دادم ..
تمام چراغ های خانه روشن است
و من صدای خنده ات را
بلندتر از همیشه نقاشی می کنم
لطفی کن، به کسی چیزی نگو
بگذار همسایه ها خیال کنند تو آمده ای....
ارسالها: 412
موضوعها: 43
تاریخ عضویت: Feb 2010
تشکر های اهدا شده: 2199
تشکر های دریافت شده :2712 بار در 492 پست
سال تشخيص بيماري : 73
دكتر معالج : ملکیان
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : کرج
2012/10/30, 01:20 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/10/30, 01:31 PM، توسط شفا یافته.)
تا بیش از 10سال بیماریم یک راز بود بین من و دوست صمیمی ام که همراهم بود و پزشکم.
برای این به خانوادم نگفتم چون دلیلی ندیدم نگرانشون کنم. به بقیه هم به همون دلایلی که دوستان دارند نگفتم.
وقتی بیماری روی راه رفتنم تاثیر گذاشت با سوالات دیگران مواجه شدم. بهانه های زیادی می آوردم. پام پیچ خورده، رگ به رگ شده و...
تا به جایی رسیدم که امکان پنهان کردنش وجود نداشت...
و آرامش من از اونوقت شروع شد.
دیگران درکم کردند. کمک کردند و این گونه بهتر توان مبارزه پیدا کردم.
خیلی سخت بود پنهان کردن مشکلی که تمام لحظات باهاش درگیر هستی و تحمل باری که فقط روی دوش خودته.
بگذریم که در این مواقع برخی افراد خودشون را معصوم می پندارند و فکر می کنند اگر کسی مشکلی پیدا کرده حتما دلیلش تاوان اعمالی هست که شاید هرگز انجام نداده! بعضی هم با همدردیشون نمکی بر روی زخمها می پاشند.
همه هم کارشناس میشوند و هرکس نظراتی ارائه میده..
اما من این بیماری را لطف خداوند می دونم. مسیر زندگی منو خیلی تغییر داد.
خانواده و دوستان هم خیلی اذیت شدند. اما پس از قبول واقعیت میشه مبارزه کرد.
از هیچکس و نظراتشون چه مثبت و چه منفی ناراحت نشدم. بهانه ای شد خصوصیات اخلاقی دیگران را بیشتر بشناسم. هرکسی آزاده هرطور که دوست داره فکر کنه و نظر بده. مهم اینه که آدم به باورهای خودش ایمان داشته باشه و تایید دیگران براش مهم نباشه.
اما اجازه یک چیز را به هیچکس ندادم و اون هم "ترحم" بود. رفتارم هیچ تغییری نکرد. مثل همیشه شاد و خندان و قوی. بنابراین جایی برای ترحم نبود.
اطلاع دیگران به من آرامشی داد که پیش از اون هرگز نداشتم. البته چون دیگه نظر دیگران برام هیچ اهمیتی نداشت. به شما هم توصیه میکنم دیدگاهتون را در مورد قضاوت دیگران تغییر بدید. بعدش همه چیز حل میشه.
چه اهمیتی داره که فلانی منو فردی قوی و سالم بدونه یا بیمار و ناتوان! سعی در تایید دیگران انرژی بیهوده ای را تلف میکنه.
من برای خودم زندگی میکنم نه برای دیگران.
من هم ام اس داشتم.
ارسالها: 274
موضوعها: 15
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 2685
تشکر های دریافت شده :1747 بار در 503 پست
سال تشخيص بيماري : 75
دكتر معالج : دکتر معتمدیان - دکتر نظرباغی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : ارومیه
گاهی چه زود دیر میشود.

ارسالها: 119
موضوعها: 4
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 1380
تشکر های دریافت شده :1080 بار در 286 پست
سال تشخيص بيماري : فروردین 90
دكتر معالج : دکتر نبوی
داروي مورد استفاده : سینووکس
محل سکونت : تهران
2012/10/30, 06:18 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/10/30, 06:20 PM، توسط edarzi.)
من به جز خونواده ام (بابا،مامان،برادرم) كسي ديگه نمي دونه...دوست ندارم بدونن چون همشونو مي شناسم! اينقدر سايه اين بيماري رو رو سرم سنگين مي كنن كه اگر چيزيم هم نباشه حتما دچار ابتلائات عظيم خواهم شد... يكي از دخترهاي فاميل باعث اين تجربه من شد. اونم ام اس داره و همه مي دونن ... بيچاره صحيح و سالمه ولي يه جوري در موردش حرف مي زنن كه... حتي شب ازدواجش ... حتي وقتي بچه دار شد!!!!!
امروز وقتي سر ناهار با دوستام از استرس و .. صحبت شدو يكي از بچه ها گفت كه استرس مي تونه عامل ام اس بشه! تو اين فكر رفتم كه اگه به دوستام بگم چي مي شه؟ برخوردشون چه تغييري مي كنه؟ اونقدر با خودم كلنجار رفتم و آخر به اين نتيجه رسيدم كه نگم بهتره. البته از حق نگذريم اطلاعات دوستام از بيماري بد نبود ، جاي كار داشت!!

يكيشون مي گفت شنيده كه بهترين و زيباترين فرد تو يه خونواده ممكنه ام اس بگيره! و از ما پرسيد شما نشنيدين؟ منم با خباثت كامل گفتم آره شنيدم و به نظرم درسته!!

(حالا بيا دليل بيار كه از كجا شنيدي و چرا فكر مي كني درسته...نمي دونن كه مخفيانه دارم خودخواهي به خرج ميدم


)
هزار مرتبه بیماری از سلامت به
تو گر کنی قدمی رنجه بر عیادت من...