امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امیتازات : 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالات فيزيكي بدن از بدو تولدو ارتباط با ام اس
#21
منم بچه كه بودم خيلي تپل بودم و كاملا طبيعي و سالم.

هيچ مشكل جسماني خاصي نداشتم نزديكياي كنكور، گاهي معده درد مي گرفتم گاهي هم پشت سرم به شدت درد مي گرفت. راستي سابقه سينوزيتم داشتم كه ظاهرا خيلي وقته ازش خبري نيست

تا اينكه ارديبهشت 78 عصب صورتم فلج شد و من bells pulse گرفتم اما دكترا تشخيص ام اس ندادن و من 6 ماه بعد دو بيني گرفتم....

مريضي من ريشه در روح افسرده ام داشت و اينكه خيلي به اين مريضي فكر مي كردم
 تشکر شده توسط : naz.gigili , Hasty
#22
از روز اول یادم نیست ولی سرخک گرفته بودم تو نوزادی باقیشم :
کلاس اول اوریون گرفتم
کلاس دوم استخوان لگن پای راستم در رفت
کلاس سوم پای چپم شکست
کلاس چهارم آبله مورغون گرفتم
کلاس پنج : انگشت دستم شکست
اول راهنمایی ----
دوم راهنمایی سرخچه گرفتم
سوم راهنمایی دندونم شکست
اول دبیرستان ---
دوم دبیرستان ---
سوم دبیرستان ---
پیش دانشگاهی ---
کاردانی ---
کارشناسی : MS گرفتم

هیچ وقت استرس نداشتم مگر اینکه امتحانم سخت بوده ولی برای کنکور و اینجور چیزا استرس نداشتم روحیم هم اکثر مواقع خوبه ولی بعضی وقتا بد جوری افسرده میشم که خوب طبیعی هست و عصب هستم بیشتر مواقع و بد جوری میزنم جاده خاکی ...
دیگه چیز خاصی نیست .
Free chees is found on the mousetrap
To catch anything you want you must pay it's worth
 تشکر شده توسط : naz.gigili , Hasty
#23
منم که فکر میکنم یادم میاد همیشه از بچگی تو مطب دکتر اتاق تزریقات بودم با 3 یا 4 تا پنی سیلین...البته بین خودمون بمونه با چشم گریون...همیشه سرماخوردگی شدید داشتم...تا دوران سوم راهنمایی فکر میکنم
در عین شیطنت هام خیلی هم تو دار بودم و از مسائل روزمره دوست نداشتم و ندارم با کسی حرف بزنم
وقتی نیستی،همه نیستن
نه که نیستن،هستن
مثل تو نیستن
 تشکر شده توسط : naz.gigili , Hasty
#24
Shocked 
من با وزن 3.9 کیلوگرم به دنیا اومدم و فوق العاده بچه سالمی بودم. فقط وقتی دکتر می رفتم که می خواستم مدرسه نرم. Blush
تا سال 1375 که تازه مشغول به کار شده بودم و محیط اداره بسیار برام ناراحت کننده بود. عادت نداشتم به رفتارهای اداری اون هم از نوع دولتیش. از همون موقع بود که پای چپم بی حس شد (در حد فلج) و بعد دو روز خوب شد. و این قضیه مرتب تکرار شد. دکترها هم تشخیص ندادند. (یه دکتر گفت دارم خودم رو لوس میکنم!!!) Huh
تا اردیبهشت سال 1376 که خوردم زمین و پای چپم شکست و عمل و پلاتین و ... از اون به بعد بی حسی رو توی پای راست داشتم و بعد دکتر ارتوپدم نامه نوشت به دکتر نورولوژیست و ....
تشخیص قطعی ام اس داده شد و بقیه ماجرا.
من هم آدم حساسی بودم ولی الان با وجود همه مشکلات خیلی بهتر شدم. love28
یه حالی دارم این روزا
نه آرومم نه آشوبم
به حالم اعتباری نیست
تو که خوبی منم خوبم
 تشکر شده توسط : naz.gigili
#25
من همچین چیزه خاصی از بچگی نداشتم
جراحات منجر به فوت هم نداشتم
فقط شدیدترینشون ... یه چند بار از چند متری افتادم پایین
یه بارم چند متر روی آسفالت دراز به دراز شدیدا سر خوردم و کلم به یه جایی خورده
و فکر کنم همین ظربات شدید سرم باعث شده که اینجوری مثل ضربات غلط املایی زیاد داشته باشم
در کل فکر کنم بیشتر آسیب و مغزم دیده که آخر عاقبتم برنامه نویس شده
۱۸ سالگیم بلزپالس گرفتم که الان هم در خدمتیم که برامون از سال ۸۷ تشخیص ام اس دادن
ولی چند ماه پیش دکتر بودم که میخواست نظریه ام اس رو واسه من باطل کنه
... وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!. ... 1213.2

 تشکر شده توسط : naz.gigili , Hasty
#26
وقتی طفل بودم وزنمو نمیدونم ولی عکسام نشون میدن که تپل بودم
خیلی بازیگوش بودم و به فول مامانم ورجه وورجم زیاد بوده و خیلی به در و دیوار ضربه زدم ولی نمیدونم چرا درو دیوار ام اس نگرفتنHuh
ضربان قلبم همیشه تند بود و هست گاهی وقتا درد ناچیزیم همراش هست
عفونت ادراری و کیست زیر شکم هم داشتم
همیشه خدام عصبی بود و سر هر چیزی با زمین و زمان میجنگیدم
بچه بودم استرس نداشتم و اصلا نمدونستم استرس چیه برعکس حالا
خواهرمم که تازگیا مبتلا شده اون بچه بود فقط سینوزیت داشته و همچنانم داره و برعکسه من دختر خیلی آرومیه و استرسم نداشتهwink2
در اغاز کلام بود،کلام با خدا بود و کلام،خدا بود. همان در آغاز با خدا بود.
همه چیز به واسطه او پدید آمد و از هر آنچه پدید آمد هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت. در او حیات بود و آن حیات نور آدمیان گردید، آن نور در تاریکی میدرخشد و تاریکی آن را در نیافته است...wink2
 تشکر شده توسط : naz.gigili , Hasty
#27
من از همون بچگي با مريضي كنار اومدم
سرخك و جواب كردن دكترا (البته يهو خوب شدم والا با اجازتون الان اون دنيا داشتم حالشو مي بردم) و گلو درد و پادرد و سر درد تا فلج شدن تو 7 سالگي كه دكتر تشخيص روماتيسم قلبي داد و ماهي يه پني سيلين تا 13 سالگي
با اجازتون مشكلي نداشتم ديگه تا 18 سالگي كه اولين علائم ام اس شروع شد
البته ناگفته نماند كه خيلي حرص و غصه مي خوردم و ميخورم مخصوصا براي عزيز دلم ايرانم
خوب باشيد و خوب بمانيد
 تشکر شده توسط : naz.gigili , Hasty
#28
confusedconfusedconfusedconfusedconfusedخیلی حساس بودم گریه استرس گریه استرس .................... فقط فقط نسبت به یکی
sad2rolleyessad2rolleyes
 تشکر شده توسط : naz.gigili , Hasty
#29
icon_cry............
امضای تازه‌ی من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن نام را دوباره
پیدا کنم
icon_cry
#30
خوب، تنها چیزی از بچگی‌م یادم میاد از لحاظ جسمی قوی بودم. خیلی به ندرت مریض می‌شدم.
سرمایی بودم (زود سردم می‌شد) هنوزم اینطوری هستم، با اینکه تحمل گرما را هم ندارمconfused
یکی از واکسن‌های دوران بچگی‌م که نمی‌دونم چی هست، روی بازوم اثر زخم بزرگی ایجاد کرد که دکترها آن موقع گفتند به خاطر بالا بودن سطح ایمنی بدنم بوده!!
دوران ابتدایی (سالش یادم نیست) روماتیسم گرفتم ولی سریع درمان شدم.
ولی از لحاظ روحی، به شدت زودرنج بودم و کودکی‌م در تنهایی و گوشه‌گیری گذشت. عاشق کتاب و درس و مشق و مدرسه بودم و فقط در مدرسه بهم خوش می‌گذشت.
سال 78 زانو درد داشتم، ولی نه آنقدر شدید و مداوم.
سال 79 خیلی اتفاقی یک کم خونی بدون علامتِ بیرونی برایم تشخیص داده شد که با مصرف آهن بهبود پیدا کردم.
سال 80 ام.اسی شدم.
تا سال 80 تقریباً هیچ‌وقت سرماخوردگی را تجربه نکردم. فقط معده‌ام خیلی حساس بود.
از سال 75 گوشه‌گیریم رفع شد و فعال شدم ولی هنوز به شدت حساس و منضبط و زودرنج بودم.
اوووم ... هیمن به ذهنم می‌رسه Undecided
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.
 تشکر شده توسط : naz.gigili , Hasty , laymer
  


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  ارتباط بین گلبولهای سفید و حمله mina_a 28 34,762 2016/10/09, 01:01 AM
آخرین ارسال: 1361hr87



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان