2015/11/18, 12:48 AM
خیلی ناراحت میشم واسه عزیزانی مثل پروا جان که مجبورن این برخورد هارو ببینن و تحمل کنن..
و خوشحالم که بعضی آدم ها هم هستن که در وجودشون انسانیت هنوز پیدا میشه..
من دو ساله که عقد کردم.. قبل از عقد به همسرم میگفتم یا به خانواده ت بگو و یا اصلا نیا واسه خواستگاری.. ولی همسرم اصرار داشت خانوادش از بیماریم باخبر نشن..
در نهایت قبول کردم و هرچند الان خیلی راحت نیستم پیششون اما خوشحالم که نمیدونن.. چون مطمئنم اصلا انسانی برخورد نمیکردن..
شکر خدا وضعیت جسمیم خیلی خوبه و فقط یکم خستگی اذیت میکنه.. ترجیح میدم هرگز هرگز هرگز متوجه بیماری من نشن
و خوشحالم که بعضی آدم ها هم هستن که در وجودشون انسانیت هنوز پیدا میشه..
من دو ساله که عقد کردم.. قبل از عقد به همسرم میگفتم یا به خانواده ت بگو و یا اصلا نیا واسه خواستگاری.. ولی همسرم اصرار داشت خانوادش از بیماریم باخبر نشن..
در نهایت قبول کردم و هرچند الان خیلی راحت نیستم پیششون اما خوشحالم که نمیدونن.. چون مطمئنم اصلا انسانی برخورد نمیکردن..
شکر خدا وضعیت جسمیم خیلی خوبه و فقط یکم خستگی اذیت میکنه.. ترجیح میدم هرگز هرگز هرگز متوجه بیماری من نشن
با تو این تن شکسته داره کم کم جون میگیره..