سمیه جان گفته بودی منم از سال 82 تا ای اواخر همیشه به خاطر داشتن ام اس به خدا کلی نزدیک شده بودم و هرگز شفا نمیخواستم ولی از وقتی بچه دار شدم به خاطر بچه ها از عاقبت ام اس میترسم و از خدای خوبم شفا می خوام به خاطر دوتا دخترم .
منهم همین طور بیشترین نگرانی منم به خاطر بچه هام بود که کوچیکن و دلم براشون می سوخت اما الان خوشحالم که سرپام .چند روز پیش که داشتم با تلفن صحبت می کردم از پنجره تو حیاط نگاه کردم شاید باورت نشه دیدم دخترم که 6 سالش داره رو لبه دیوار حیاط راه میره حالا با عجله خودم رسوندم و گفتم بشین تا بیارمت پایین.خودت بگو این بچه چند تا مامان هم براش کمه چه برسه به یه مامان مریض.اما خوشحالم که الان دیگه تقریبا مامان مریض نیستم اخه بعضی اوقاتم اینقدر شیطونی می کنن باید بدوم دنبالشون تا یک کم حساب ببرن دیگه.
حالا تغییرات:
همون طور که قبلا گفتم شکر خدا ظاهر راه رفتنم خیلی بهتره و ظاهرش طبیعیه هر چند هنوز به فرزی قبل نیستم.
همین طور حفظ تعادلم البته تعادلم کامل نشده و الان بدون گرفتن نرده ها میتونم از پله بالا برم و بی حسی پاهام هم به نسبت قبل کمتر شده .
منهم همین طور بیشترین نگرانی منم به خاطر بچه هام بود که کوچیکن و دلم براشون می سوخت اما الان خوشحالم که سرپام .چند روز پیش که داشتم با تلفن صحبت می کردم از پنجره تو حیاط نگاه کردم شاید باورت نشه دیدم دخترم که 6 سالش داره رو لبه دیوار حیاط راه میره حالا با عجله خودم رسوندم و گفتم بشین تا بیارمت پایین.خودت بگو این بچه چند تا مامان هم براش کمه چه برسه به یه مامان مریض.اما خوشحالم که الان دیگه تقریبا مامان مریض نیستم اخه بعضی اوقاتم اینقدر شیطونی می کنن باید بدوم دنبالشون تا یک کم حساب ببرن دیگه.
حالا تغییرات:
همون طور که قبلا گفتم شکر خدا ظاهر راه رفتنم خیلی بهتره و ظاهرش طبیعیه هر چند هنوز به فرزی قبل نیستم.
همین طور حفظ تعادلم البته تعادلم کامل نشده و الان بدون گرفتن نرده ها میتونم از پله بالا برم و بی حسی پاهام هم به نسبت قبل کمتر شده .