اگر ام اس نداشتم ........
پله هارو اینقدر کند بالا نمیرفتم
مادرم همش گریه نمیکرد
خواهرم اینقدر نگران نبود
دستام و پاهام اینقدر بی حس و سنگین نبود
چشمام هی تار نمیشد
اگر ام اس نداشتم
اینقدر از لحظه هام لذت نمیبردم
خدارو اینقدر که الان صدا میکنم صدا نمیکردم
الان اینجا نبودم
بازم داشتم گریه میکردم و حرص میخوردم
........................................
نمیدونم شاید اگر ام اس نداشتم با حرص و گریه کردنه مداوم سکته میکردم و الان بهشت زهرا قطعه 249 بودم
پس شاید صلاح و قسمت زندگیم ام اس بوده که همیشه از زمانی که اسمشو شنیدم حسه خاصی نسبت بهش داشتم
پله هارو اینقدر کند بالا نمیرفتم
مادرم همش گریه نمیکرد
خواهرم اینقدر نگران نبود
دستام و پاهام اینقدر بی حس و سنگین نبود
چشمام هی تار نمیشد
اگر ام اس نداشتم
اینقدر از لحظه هام لذت نمیبردم
خدارو اینقدر که الان صدا میکنم صدا نمیکردم
الان اینجا نبودم
بازم داشتم گریه میکردم و حرص میخوردم
........................................
نمیدونم شاید اگر ام اس نداشتم با حرص و گریه کردنه مداوم سکته میکردم و الان بهشت زهرا قطعه 249 بودم
پس شاید صلاح و قسمت زندگیم ام اس بوده که همیشه از زمانی که اسمشو شنیدم حسه خاصی نسبت بهش داشتم
(2011/05/17, 03:35 PM)havaars نوشته است: گاهی فکر میکنم، من که با وجود ام.اس این همه آتش سوزاندهام، اگر سالم بودم چهها که نمیکردم!
نمونهاش؟
گزینهی اول: حتماً نمایندهی مردم تبریز در مجلس میشدم. [فکر کنم با این زبان تند و تیزی که دارم به مقام شامخ اولین شهید زن مجلس نایل میآدم! آخر نه اینکه تبریز شهر اولینهاست! از آن لحاظ! ]
گزینهی دوم: قاعدتاً داشتم با یک کولهپشتی و یک فقره دوچرخهی کوهستانی، پیام طلح و دوستی ایرانی را به دنیای آبیی آبی سرایت میدادم!
گزینهی سوم: قریب به یقین اینکه: داشتم در خیابانهای غزّه، دنبال سنگهای نوکتیز «پدر در آر» میگشتم!:35:
گزینهی چهارم: احتمالاً در حال عوض کردن پوشک بچهی سومم، به قسطهای خانه و ماشین و صدالبته نامهی عاشقانهای که از جیب بغل کت شوهرم پیدا کرده بودم فکر میکردم!
شما چی؟!