من دقیق این قسمت رو نخوندم
ولی اگر به نظر من باشه من خودم مخالف ازدواجم چرا ؟
دلیلشو میگم اخه کی لیاقت داره اره خیلیا هستن ولی اگه خودشون موافق باشن خانوادشون نمیذارن تا اسم این بیماری میاد الفرار
بس که توی تلویزیون فرهنگ سازی میکنن که اره این بیماری اخرش فلجیه و نمیتونن راه برن
خب ما چی میتونیم بگیم
والله من بخدا هیچ مشکلی ندارم شاید فقط در جای گرم خوزستان هستم و گرمایی همین
ولی هیچ کس از فامیل دوستان بویی نبردن از بیماریم ولی قید ازدواج رو زدم نمیتونم توی چشم یکی نگاه کنم و بگم اره ام اس دارم اره صبورم اره شجاعم خودم به خودم اوونکس میزنم بتافرون میزنم خودخوری میکنم تا کسی چیزی نفهمه
مادرم نفهمه ناراحت شه بعد از تزریق کمی کسل میشم دلم نمیاد این ها برای خانوادم باشه و خوشیام برای کسی دیگه
که توی زمانیکه باید میبودش نبود و بعدش باشه و بفهمه ام اس دارم هم همه جا پخش کنه هم با دلم بازی کنه نمیخوام نمیتونم ازدواج کنم
باید اونایی که قصد دارن ازدواج کنن به عشق خیلی اعتقاد داشته باشن یعنی طرف مقابل خیلی دوسشون داشته باشه که حاضر باشه بخاطرش همه کار بکنه و درک کافی
اره خیلیا راحت ازدواج کردن بچه دار شدن زندگی میکنن کار میکنن
ولی من خداییش مخالفم چون نمیخوام به دلایلی که گفتم .......
حالا هر کسی نظری داره امیدوارم نظر من به کسی تحمیل نشه و اونایی که قصد ازدواج دارن الاهی خوشبخت بشن بدون کوچکترین مشکلی منم ارزوی خوشبختی میکنم براشون
یه چیزو تعریف کنم یه باری علارغم میل باطنیم به اصرار خانواده واسطه که نمیدونه چرا من مخالف بودم کسی اومد و ما حرف زدیم همش اون حرف میزد من ساکت بودم چون به چیزه دیگری فکر میکردم و از حرفاش خوشم نیومد
من در جواب بهش گفتم من کسیو میخوام که همراهم باشه توی خوشیا ناخوشیا توی شادیا غمها بتونم روش حساب کنم
اون در جواب گفت اره و ............. ولی از حرفاش فهمیدم مامانش رو خیلی دوس داره خیلی اونکه معلومه ولی اونقدر دوس داشت که اگه من یع روزی میخواستم بهش بگم من چمه و چی کشیدم اگه خودشم میخواست بخاطر حرف مادر عزیزش ازم میگذشت
من ادم اینطوری خوشم نمیاد و نمیذارم کسی پاشو تو خونمون بذاره دلم خیلی پره ادم باید فرهنگ داشته باشه درک و منطق و صبر و ایمان توکل و خداااااااااااااا
و در اخر هم بهش گفتم کجا کار میکنین اهان اونجا ؟ والله من نمیتونم اونجا باشم هدفهای زیادی توی زندگیم دارم که نمیشه اونجا حالا بماند کجا تبلیغ میشه شوخی میکنم ولی همونجا توی صحبتامون ردش کردم و به اینده نامعلوم خودم اندیشیدیم اینکه گفتم هدفهای خیلی توی زندگی دارم راست گفتم فعلا ازدواج نه شاید داره از سنم میگذره ولی یه انتخاب خوب ماندگارت تره تا اینکه عجله کنم و بی فایده باشه
من خدا رو دارم درسته به هیچ کدوم از هدفهام نرسیدم ولی مجبورم زندگی کنم با خانوادم خوبم و عاشقشونم و درکم میکنن دوست دارم همیشه باهاشون باشم و در کنارم باشن برای همیشه اگر بخواد اتفاقی بیفته برای من بیفته نه برای اونا
الاهی امین
ولی اگر به نظر من باشه من خودم مخالف ازدواجم چرا ؟
دلیلشو میگم اخه کی لیاقت داره اره خیلیا هستن ولی اگه خودشون موافق باشن خانوادشون نمیذارن تا اسم این بیماری میاد الفرار
بس که توی تلویزیون فرهنگ سازی میکنن که اره این بیماری اخرش فلجیه و نمیتونن راه برن
خب ما چی میتونیم بگیم
والله من بخدا هیچ مشکلی ندارم شاید فقط در جای گرم خوزستان هستم و گرمایی همین
ولی هیچ کس از فامیل دوستان بویی نبردن از بیماریم ولی قید ازدواج رو زدم نمیتونم توی چشم یکی نگاه کنم و بگم اره ام اس دارم اره صبورم اره شجاعم خودم به خودم اوونکس میزنم بتافرون میزنم خودخوری میکنم تا کسی چیزی نفهمه
مادرم نفهمه ناراحت شه بعد از تزریق کمی کسل میشم دلم نمیاد این ها برای خانوادم باشه و خوشیام برای کسی دیگه
که توی زمانیکه باید میبودش نبود و بعدش باشه و بفهمه ام اس دارم هم همه جا پخش کنه هم با دلم بازی کنه نمیخوام نمیتونم ازدواج کنم
باید اونایی که قصد دارن ازدواج کنن به عشق خیلی اعتقاد داشته باشن یعنی طرف مقابل خیلی دوسشون داشته باشه که حاضر باشه بخاطرش همه کار بکنه و درک کافی
اره خیلیا راحت ازدواج کردن بچه دار شدن زندگی میکنن کار میکنن
ولی من خداییش مخالفم چون نمیخوام به دلایلی که گفتم .......
حالا هر کسی نظری داره امیدوارم نظر من به کسی تحمیل نشه و اونایی که قصد ازدواج دارن الاهی خوشبخت بشن بدون کوچکترین مشکلی منم ارزوی خوشبختی میکنم براشون
یه چیزو تعریف کنم یه باری علارغم میل باطنیم به اصرار خانواده واسطه که نمیدونه چرا من مخالف بودم کسی اومد و ما حرف زدیم همش اون حرف میزد من ساکت بودم چون به چیزه دیگری فکر میکردم و از حرفاش خوشم نیومد
من در جواب بهش گفتم من کسیو میخوام که همراهم باشه توی خوشیا ناخوشیا توی شادیا غمها بتونم روش حساب کنم
اون در جواب گفت اره و ............. ولی از حرفاش فهمیدم مامانش رو خیلی دوس داره خیلی اونکه معلومه ولی اونقدر دوس داشت که اگه من یع روزی میخواستم بهش بگم من چمه و چی کشیدم اگه خودشم میخواست بخاطر حرف مادر عزیزش ازم میگذشت
من ادم اینطوری خوشم نمیاد و نمیذارم کسی پاشو تو خونمون بذاره دلم خیلی پره ادم باید فرهنگ داشته باشه درک و منطق و صبر و ایمان توکل و خداااااااااااااا
و در اخر هم بهش گفتم کجا کار میکنین اهان اونجا ؟ والله من نمیتونم اونجا باشم هدفهای زیادی توی زندگیم دارم که نمیشه اونجا حالا بماند کجا تبلیغ میشه شوخی میکنم ولی همونجا توی صحبتامون ردش کردم و به اینده نامعلوم خودم اندیشیدیم اینکه گفتم هدفهای خیلی توی زندگی دارم راست گفتم فعلا ازدواج نه شاید داره از سنم میگذره ولی یه انتخاب خوب ماندگارت تره تا اینکه عجله کنم و بی فایده باشه
من خدا رو دارم درسته به هیچ کدوم از هدفهام نرسیدم ولی مجبورم زندگی کنم با خانوادم خوبم و عاشقشونم و درکم میکنن دوست دارم همیشه باهاشون باشم و در کنارم باشن برای همیشه اگر بخواد اتفاقی بیفته برای من بیفته نه برای اونا
الاهی امین
