2012/07/27, 05:23 PM
دقیقا نازنین جان...حرف شما درست...نه پدر و مادر من نه پدر و مادر شما هیچ کدام ام اس نداشتن...ولی منو شما مبتلا شدیم...ببین خواهر جان..من اون روز که تو حمله بودم و به اون وضعیت ناجور رسیده بودم...بابام با 63 سال سنش دستش رو میزد تو سرش همش میگفت خدایا تقصیر منه و اشک میریخت...من که راه نمیتونستم برم سرشو بزور اوردم نزدیک سرم و همش بوسش میکردم میگفتم بابا مگه تو میدونستی که این میشه چرا گریه میکنی....
ببین نازنین بابای من اصلا اسم ام اس رو تا 8 سال پیش که دختر عموم ام اس گرفت اصلا نشنیده بود و پسرش مبتلا شد...دیگه لازم به توضیح نیست که بگم چه غمی رو متحمل هست...الان که منو شما و کسانی که مبتلا هستن خوب دکترا میگن احتمال ابتلای بچهای ماها بیشتره...اگر فردا خدائی نکرده بچه ی من مبتلا بشه با توجه به اینکه من علم اینو داشتم که احتمال ابتلای فرزندم وجود داره چجوری میتونم خودمو ببخشم و تو چشماش نگاه کنم؟
ببین نازنین بابای من اصلا اسم ام اس رو تا 8 سال پیش که دختر عموم ام اس گرفت اصلا نشنیده بود و پسرش مبتلا شد...دیگه لازم به توضیح نیست که بگم چه غمی رو متحمل هست...الان که منو شما و کسانی که مبتلا هستن خوب دکترا میگن احتمال ابتلای بچهای ماها بیشتره...اگر فردا خدائی نکرده بچه ی من مبتلا بشه با توجه به اینکه من علم اینو داشتم که احتمال ابتلای فرزندم وجود داره چجوری میتونم خودمو ببخشم و تو چشماش نگاه کنم؟