گزارش از دید خودم
صبح ساعت 6:55 رسیدم . حمید147 و میهن باهم اومده بودن . منم دل رحم . دیدم جا پارک نیست 3-4 کیلومتر اینور تر پارک کردن . گفتم بچه ها بیاید من میرسونمتون بعد برمیگردم یه نفر این راهو پیاده بیاد بهتر از 3 نفره . مهدی مرجانی هم همون موقع دیدیم که گفتیم بیا بریم گفت نه توو برو بیا ، اینجا جا پارکه واست نگه میدارم .
رفتم بچه ها رو رسوندم ، برگشتم دیدم مهدی جلوی در تعمیرگاه واسم جا نگه داشته بود که مغازه بغلیش گفت باز میکنه !! رفتیم اونور تر پارک کردیم .
برگشتیم پیش ماشین مهدی دیدیم اونم جلو دره یه تعمیرگاه دیگس
اونم جای دیگه پارک کردیم و نزدیک میدون درکه بودیم حول و هوش 7:30 که حمید147 رو هاج و واج دیدیم داره زمین رو نگاه میکنه
ای خدا سوییچ ماشینشو گم کرده کلی گشتیم پیدا نشد و حمید147 گفت بریم .
رفتیم پیش بچه ها همه غر زدن که مثلا سرپرستی خیر سرت مخصوصا آیدا که اولین بار بود میدیدیمش
بچه ها هم ساندیس البالو خریده بودن که نفری 4 قطره سهمیه داشتیم خرید هامون رو کردیم و حرکت کردیم .
از اذهام ماشین ها میشد فهمید مسیر شلوغه که تقریبا هم بود .
حرکت کردیم و بعد از طر مسافت 1 - 1.5 ساعته واسه صبحانه توقف کردیم .
بماند که دو گروه املت پز شدیم ( هیلدا - مهسا - فربود بهمنی - مهزاد - سروش ) ( میهن - آیدا - دوست آیدا - حمید147 - من ) که گروه خبیث سروش اینا هی حمله میکرد بهمون و شکلات صبحانه و قارچ و کالباس و نون و نسکافه و چای و ... رو میدزدید
خوشبختانه این دزدی ها مجروح بهه جا نذاشت فقط چند تا دست و لباس شکلاتی شد
بعد از صبحانه ایدا و دوستش ( مهسا ) که کار داشتن باهامون خداحافظی کردن و برگشتن . به حرکت ادامه دادیم و بازم حدود 1 ساعت حرکت کردیم که مهسا و میهن و حمید147 گفتن ما نمیایم و میخوایم وایسیم . دو گروه شدیم و بقیه گروه 20-30 دقیقه ای ادامه دادیم تا به زغال چال یعنی مقصد برنامه رسیدیم . چند متری بالاتر رفتیم تا از آب چشمه استفاده کنیم که جاتون خالی با کمبود آبی که داشتیم و کم کم داشتیم تلف میشدیم خیلی چسبید. نیم ساعتی هم استراحت کردیم و برگشتیم پیش بچه ها واسه ناهار .
بعد از ناهار هم بازی هفته پیش رو تکرار کردیم . 20 سوالی از نوع چسبوندن کاغذ به پیشونی که همه ماشالا باهوش به غیر از این آقای پر o صورتی
بعد از بازی هم برگشتیم پایین و دوباره تو مسیر دنبال سوییچ گم شده گشتیم و پیدا نشد .
(( کل گزارش رو نوشتم که به اینجا برسم ))
به حمید147 گفتم ماشین منو بردار برو کرج سوییچ یدک رو بیار بعد بیا دنبال من باهم بیایم اینجا ماشینو برداریم
آقا رفت و ساعت 9 اومد جلو در خونمون گفت حمید سوییچ یدک ماشین رو پیدا کردم ولی سوییج قفل فرمون نبود . منم گفتم
رفتیم پیش ماشین . در ماشین رو باز کرد ( قبلش زمین رو گشت دنبال سوییچ رو در ماشین رو هم نگاه کرد که سوییچو رو در جا نزاشته باشه ) بعد از تو کوله چکش در آورد
گفتم آخه این قفل فرمون فولاده میخوای بشکنیش ؟
گفت اره بابا کاری نداره که
هیچی 10 دقیقه وایسادم این همچنان داشت میکوبید ( هی بلدمم بلدم ) منم رفتم تو آمپاس شدید رفتم دنبال کلید ساز . این حمید147 هم همچنان داشت میکوبید
رفتم و پیدا نکردم برگشتم پیشش با امید اینکه کلا زده باشه فرمون رو خورده کرده باشه دیدم نه سالمه .
جالبه اینجا بود که ما داشتیم ماشین رو خورد میکردیم ملت رد میشدن هیچی نمیگفتن !! به حمید میگم اگه ما دزد بودیم یه همچین ملت بیخیالی داریما
یه آقاهه (فرشته نجات ) داشت میومد ازش پرسیدم اقا اینجا کلید سازی نیست . گفت وایسا رفیقم کلید سازی داره بزار ببینم بازه . زنگ زد به موبایلش و یارو پاشد اومد . با از این سنجاقا که تو فیلما نشون میدن یه خورده تلاش کرد نشد ! بعد با دریل افتاد به جونش بعد میخ کاری کرد و یه پین داشت اونو در اورد و تمام . قفل باز شد و من و حمید هم خوشحال
اینم از داستان امروز و امشب ما و من الانم فقط منتظرم شام بخورم و دار فانی رو وداع بگم
ببخشید وراجی کردم . توضیح امشب واسم هیجان انگیز بود به خاطر همین ذوق داشتم
صبح ساعت 6:55 رسیدم . حمید147 و میهن باهم اومده بودن . منم دل رحم . دیدم جا پارک نیست 3-4 کیلومتر اینور تر پارک کردن . گفتم بچه ها بیاید من میرسونمتون بعد برمیگردم یه نفر این راهو پیاده بیاد بهتر از 3 نفره . مهدی مرجانی هم همون موقع دیدیم که گفتیم بیا بریم گفت نه توو برو بیا ، اینجا جا پارکه واست نگه میدارم .
رفتم بچه ها رو رسوندم ، برگشتم دیدم مهدی جلوی در تعمیرگاه واسم جا نگه داشته بود که مغازه بغلیش گفت باز میکنه !! رفتیم اونور تر پارک کردیم .
برگشتیم پیش ماشین مهدی دیدیم اونم جلو دره یه تعمیرگاه دیگس
اونم جای دیگه پارک کردیم و نزدیک میدون درکه بودیم حول و هوش 7:30 که حمید147 رو هاج و واج دیدیم داره زمین رو نگاه میکنه
ای خدا سوییچ ماشینشو گم کرده کلی گشتیم پیدا نشد و حمید147 گفت بریم .
رفتیم پیش بچه ها همه غر زدن که مثلا سرپرستی خیر سرت مخصوصا آیدا که اولین بار بود میدیدیمش
بچه ها هم ساندیس البالو خریده بودن که نفری 4 قطره سهمیه داشتیم خرید هامون رو کردیم و حرکت کردیم .
از اذهام ماشین ها میشد فهمید مسیر شلوغه که تقریبا هم بود .
حرکت کردیم و بعد از طر مسافت 1 - 1.5 ساعته واسه صبحانه توقف کردیم .
بماند که دو گروه املت پز شدیم ( هیلدا - مهسا - فربود بهمنی - مهزاد - سروش ) ( میهن - آیدا - دوست آیدا - حمید147 - من ) که گروه خبیث سروش اینا هی حمله میکرد بهمون و شکلات صبحانه و قارچ و کالباس و نون و نسکافه و چای و ... رو میدزدید
خوشبختانه این دزدی ها مجروح بهه جا نذاشت فقط چند تا دست و لباس شکلاتی شد
بعد از صبحانه ایدا و دوستش ( مهسا ) که کار داشتن باهامون خداحافظی کردن و برگشتن . به حرکت ادامه دادیم و بازم حدود 1 ساعت حرکت کردیم که مهسا و میهن و حمید147 گفتن ما نمیایم و میخوایم وایسیم . دو گروه شدیم و بقیه گروه 20-30 دقیقه ای ادامه دادیم تا به زغال چال یعنی مقصد برنامه رسیدیم . چند متری بالاتر رفتیم تا از آب چشمه استفاده کنیم که جاتون خالی با کمبود آبی که داشتیم و کم کم داشتیم تلف میشدیم خیلی چسبید. نیم ساعتی هم استراحت کردیم و برگشتیم پیش بچه ها واسه ناهار .
بعد از ناهار هم بازی هفته پیش رو تکرار کردیم . 20 سوالی از نوع چسبوندن کاغذ به پیشونی که همه ماشالا باهوش به غیر از این آقای پر o صورتی
بعد از بازی هم برگشتیم پایین و دوباره تو مسیر دنبال سوییچ گم شده گشتیم و پیدا نشد .
(( کل گزارش رو نوشتم که به اینجا برسم ))
به حمید147 گفتم ماشین منو بردار برو کرج سوییچ یدک رو بیار بعد بیا دنبال من باهم بیایم اینجا ماشینو برداریم
آقا رفت و ساعت 9 اومد جلو در خونمون گفت حمید سوییچ یدک ماشین رو پیدا کردم ولی سوییج قفل فرمون نبود . منم گفتم
رفتیم پیش ماشین . در ماشین رو باز کرد ( قبلش زمین رو گشت دنبال سوییچ رو در ماشین رو هم نگاه کرد که سوییچو رو در جا نزاشته باشه ) بعد از تو کوله چکش در آورد
گفتم آخه این قفل فرمون فولاده میخوای بشکنیش ؟
گفت اره بابا کاری نداره که
هیچی 10 دقیقه وایسادم این همچنان داشت میکوبید ( هی بلدمم بلدم ) منم رفتم تو آمپاس شدید رفتم دنبال کلید ساز . این حمید147 هم همچنان داشت میکوبید
رفتم و پیدا نکردم برگشتم پیشش با امید اینکه کلا زده باشه فرمون رو خورده کرده باشه دیدم نه سالمه .
جالبه اینجا بود که ما داشتیم ماشین رو خورد میکردیم ملت رد میشدن هیچی نمیگفتن !! به حمید میگم اگه ما دزد بودیم یه همچین ملت بیخیالی داریما
یه آقاهه (فرشته نجات ) داشت میومد ازش پرسیدم اقا اینجا کلید سازی نیست . گفت وایسا رفیقم کلید سازی داره بزار ببینم بازه . زنگ زد به موبایلش و یارو پاشد اومد . با از این سنجاقا که تو فیلما نشون میدن یه خورده تلاش کرد نشد ! بعد با دریل افتاد به جونش بعد میخ کاری کرد و یه پین داشت اونو در اورد و تمام . قفل باز شد و من و حمید هم خوشحال
اینم از داستان امروز و امشب ما و من الانم فقط منتظرم شام بخورم و دار فانی رو وداع بگم
ببخشید وراجی کردم . توضیح امشب واسم هیجان انگیز بود به خاطر همین ذوق داشتم
مث حس ی عشق تازه بودی
مث افسانه بی اندازه بودی ...
مث افسانه بی اندازه بودی ...