2011/08/09, 10:26 AM
آرزو جان مطلبت خیلی موشکافانه بود و من دیدگاهم رو باید عوض کنم چون می بینم سخن های زیبایی وجود داره که من ازشون بی خبرم!
مثل : همیشه بدونید ما باید خودمون رو باور داشته باشیم ، وگرنه دیگران باورمون رو بر میدارن واسه خودشون.
در همین رابطه داستانی رو براتون تعریف می کنم که می دونم خیلی تکان دهنده ست.
یه صبح زمستونی من رفتم خرید لباسای زمستونی، تو راهم دلم هوای کیک کرد گفتم حالا برو بخر.
تو راه خرید دیدم گنجشک کوچولو، گرسنه یه کنج نشسته بود ،سریع رفتم داخل مغازه که غذایی براش تهیه کنم. به مغازه دار سلام دادم و یه کیک برداشتم پرسیدم قیمتش چنده گفت 12000 گفتم مگه سرگردنست که اینجوری گرون می دی ،گفت همه چی گرونه نمی خوای بذار سرجاش گفتم رحم کن من این کیک رو برای خودم نمی خوام داستان رو براش تعریف کردم خودشم خجالت کشید.
گفت باشه منم کمکت می کنم اما یه شرط داره ، گفتم چی ، گفت باید یه کم برقصی ، گفتم بابا بی خیال آخه برای چی رقص؟
گفت برای اینکه داستان تکان دهنده بشه. منم رقصیدم ،
وقتی برگشتم دیدم گنجشک کوچولوی ما رفته و یه تابلو جای خودش گذاشته با این متن:
مثل : همیشه بدونید ما باید خودمون رو باور داشته باشیم ، وگرنه دیگران باورمون رو بر میدارن واسه خودشون.
در همین رابطه داستانی رو براتون تعریف می کنم که می دونم خیلی تکان دهنده ست.
یه صبح زمستونی من رفتم خرید لباسای زمستونی، تو راهم دلم هوای کیک کرد گفتم حالا برو بخر.
تو راه خرید دیدم گنجشک کوچولو، گرسنه یه کنج نشسته بود ،سریع رفتم داخل مغازه که غذایی براش تهیه کنم. به مغازه دار سلام دادم و یه کیک برداشتم پرسیدم قیمتش چنده گفت 12000 گفتم مگه سرگردنست که اینجوری گرون می دی ،گفت همه چی گرونه نمی خوای بذار سرجاش گفتم رحم کن من این کیک رو برای خودم نمی خوام داستان رو براش تعریف کردم خودشم خجالت کشید.
گفت باشه منم کمکت می کنم اما یه شرط داره ، گفتم چی ، گفت باید یه کم برقصی ، گفتم بابا بی خیال آخه برای چی رقص؟
گفت برای اینکه داستان تکان دهنده بشه. منم رقصیدم ،
وقتی برگشتم دیدم گنجشک کوچولوی ما رفته و یه تابلو جای خودش گذاشته با این متن:
ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان
تموم شد