2011/08/02, 05:40 PM
سلام
من سارا هستم.[/size] وقتی قضیه بیماریم رو فهمیدم که دانشجو بودم و تو خوابگاه زندگی می کردم. همه چیز خیلی سریع، عجیب و باور نکردنی بود. تنها رفتم ام آر آی دادم... و نتیجه تشخیص رو تنهایی از دکتر شنیدم... روزای سختی بود. جالب که بگم بعد از اینکه نتیجه ام آر ای رو خوندم ، اولین چیزی که تو ذهنم اومد این بود که ازدواج چی می شه، با اینکه اون موقع فکر می کردم ام اس یه بیماری کشنده و بسیار ناتوان کننده است بیشتر از سلامتی ام، فکر تنها موندن اوضاع روحیم رو به هم ریخته بود! ارزش های که باهاشون بزرگ شده بودم و اهمیتی که برای احساساتم قائل بودم در طول تمام سالهای نوجوانیم و جوانیم مانع این شده بود که رابطه احساسی با کسی داشته باشم و انگار تمام انرژیم رو برای یک نفر ذخیره می کردم. با شناختی که از خودم داشتم، مطمئن بودم همسر خوبی خواهم بود. در حالی که به پیشرفت تحصیلی و مها رت های دیگه خیلی اهمیت می دادم، اما شاید ازدواج و یه زندگی موفق بزرگترین هدفم بود. وقتی مبتلا شدم، درمونده شدم و حسرت روزایی رو که فرصت داشتم می خوردم! گاهی سر قبر بزرگترین رویاهام گریه میکردم ... اما ظاهر زندگیم خیلی عادی بود، کسی قضیه رو نمی دونست و من باید محکم می بودم ،همون سال دوره کارشناسی رو 7 ترمه تموم کردم و ارشد دولتی قبول شدم. من تسلیم نشدم، حالات روحی مختلفی رو تجربه کردم، تفکر مثبت رو تو خودم تقویت کردم و ازدواج حذف نکردم. اما چند وقت بعد فهمیدم این رویای من! به یه انتظار تبدیل شده و من از انتظار کشیدن متنفر بودم. تصمیم گرفتم که این تفکر همیشگیم رو که "هدف از زندگی کردن شاد بودن و رضایت درونی ست" به یه اعتقاد تبدیل کنم و رضایت از خودم با محبت کردن... می تونست تامین بشه و از ذخیره محبتم می تونستم به دنیا بدم. امروز اعتقادم اینه ، در لحظه زندگی می کنم و نگران نیستم، زندگی من امروز خالی از درد و ناتوانی و می خوام، پس می تونم همیشه خوب باشم. اهداف مادی و معنوی و درونی رو دنبال می کنم اما راستش دل کردن از رویایی که سالها بزرگش کردم کار ساده ای نیست. فکر کردم شاید اینجا پنجره ای باشه برای دادن پیام دوباره به هستی: من می تونم زندگی سرشار از محبت رو بسازم. زندگی ای که هر روز update میشه و رنگ تکرار و بی محبتی به خودش نگیره.
شاید داشتن یه دشمن مشترک! دلیل خوبی برای همراهی نباشه، اما می تونه یه نقطه آغاز برای شناخت بیشتر باشه.
من سارا هستم.[/size] وقتی قضیه بیماریم رو فهمیدم که دانشجو بودم و تو خوابگاه زندگی می کردم. همه چیز خیلی سریع، عجیب و باور نکردنی بود. تنها رفتم ام آر آی دادم... و نتیجه تشخیص رو تنهایی از دکتر شنیدم... روزای سختی بود. جالب که بگم بعد از اینکه نتیجه ام آر ای رو خوندم ، اولین چیزی که تو ذهنم اومد این بود که ازدواج چی می شه، با اینکه اون موقع فکر می کردم ام اس یه بیماری کشنده و بسیار ناتوان کننده است بیشتر از سلامتی ام، فکر تنها موندن اوضاع روحیم رو به هم ریخته بود! ارزش های که باهاشون بزرگ شده بودم و اهمیتی که برای احساساتم قائل بودم در طول تمام سالهای نوجوانیم و جوانیم مانع این شده بود که رابطه احساسی با کسی داشته باشم و انگار تمام انرژیم رو برای یک نفر ذخیره می کردم. با شناختی که از خودم داشتم، مطمئن بودم همسر خوبی خواهم بود. در حالی که به پیشرفت تحصیلی و مها رت های دیگه خیلی اهمیت می دادم، اما شاید ازدواج و یه زندگی موفق بزرگترین هدفم بود. وقتی مبتلا شدم، درمونده شدم و حسرت روزایی رو که فرصت داشتم می خوردم! گاهی سر قبر بزرگترین رویاهام گریه میکردم ... اما ظاهر زندگیم خیلی عادی بود، کسی قضیه رو نمی دونست و من باید محکم می بودم ،همون سال دوره کارشناسی رو 7 ترمه تموم کردم و ارشد دولتی قبول شدم. من تسلیم نشدم، حالات روحی مختلفی رو تجربه کردم، تفکر مثبت رو تو خودم تقویت کردم و ازدواج حذف نکردم. اما چند وقت بعد فهمیدم این رویای من! به یه انتظار تبدیل شده و من از انتظار کشیدن متنفر بودم. تصمیم گرفتم که این تفکر همیشگیم رو که "هدف از زندگی کردن شاد بودن و رضایت درونی ست" به یه اعتقاد تبدیل کنم و رضایت از خودم با محبت کردن... می تونست تامین بشه و از ذخیره محبتم می تونستم به دنیا بدم. امروز اعتقادم اینه ، در لحظه زندگی می کنم و نگران نیستم، زندگی من امروز خالی از درد و ناتوانی و می خوام، پس می تونم همیشه خوب باشم. اهداف مادی و معنوی و درونی رو دنبال می کنم اما راستش دل کردن از رویایی که سالها بزرگش کردم کار ساده ای نیست. فکر کردم شاید اینجا پنجره ای باشه برای دادن پیام دوباره به هستی: من می تونم زندگی سرشار از محبت رو بسازم. زندگی ای که هر روز update میشه و رنگ تکرار و بی محبتی به خودش نگیره.
شاید داشتن یه دشمن مشترک! دلیل خوبی برای همراهی نباشه، اما می تونه یه نقطه آغاز برای شناخت بیشتر باشه.
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست جان من بی تو مباد جای تو
جای دعاست جان من بی تو مباد جای تو