اول از همه از همه دوستاني كه تو اين سفر بودت تشكر مي كنم. خصوصا حامد عزيز كه زحمت زيادي كشيده بود و براي يه سفر 2 روزه كه هنوز تجربه نداشتيم سنگ تموم گذاشتن.
از فربد عزيز كه هنرهاش منحصر به كوهنوردي نمي شه و حركات موزونش حرف نداره هم تشكر مي كنم.
از جلال و باران خانوم كه مثل هميشه شاد و پر انرژي بودن مخصوصا جلال عزيز كه من ارادت خاصي بهش دارم و با اون جملات كوتاهش گاهي تا چند دقيقه منو تحت تاثير قرار مي داد. خدايا اذيتم
از فرشيد و حسين كه به هر ترتيبي بود خودشون رو به ما رسوندن و اميدوارم تو ديدارهاي بعدي كامل باشن پيشمون.
از سعيد و پريا عزيز كه من تحت تاثيرشون قرار گرفتم و هر وقت مي ديدمشون واقعا از ته دلم شاد مي شدم.
از بهار گل كه نمي دونم چطوري ازش تشكر كنم كه با وجودي كه داغ دار بود و درگير مراسم پدربزرگش كلي زحمت كشيده بود و مارو سورپرايز كرد و با اون دستپخت عاليش باز مزه ميرزاقاسمي رو براي من تا چند ماه ايجاد كرد. مرسي بهار عزيز هميشه به شادي باشي و هميشه كنار ما.
عليرضا كه به جرات 50 درصد شور و حال جمع مربوط به اون بود و محور تمام بازي ها مخصوصا بازي زيباي مغز حروم كه با اجراي عليرضا ثبت جهاني شد.
بهار عليرضا هم كه هميشه هواشو داشت.
سلمان و حميد عزيز كه مثل هميشه كنار ما شادي اورده بودن.
احسان كه وقتي مراحل بهبوديش رو تو هر ديدار مي بينم از ته دلم خوشحال مي شم و مخصوصا اراده اش رو براي اينكه پا به پاي همه بچه ها تو هر جايي باشه برام ستودنيه.
سحر خانم كه از اصفهان زحمت كشيده بودن و كلي راه اومدن و حميد عزيز كه وقتي براي خريدن كيك تولد 2 سالگي سايت رفته بوديم برق شادي رو مي شد تو چشاش ديد.
سيناي گل كه يه همكار براي اداره جمع پيدا كرده ولي بازم تكه.
نرگس و نفيسه عزيز كه دوتا خواهر گلن و خيلي به هم شبيه اند. خونگرم و مهربون كنار بچه ها بودن.
شيرين عزيز هم كه تو همه مراحل حضور داشت و گرمي مي بخشيد.
از مهسا خانم گل كه كلي تو مغز حروم اذيتش كردن و همش بهش استرس دادن و بازم مثل هميشه كنارمون بود.
شهرزاد خانم گل كه اذيتش كرديم داشت چرت ميزد رفتيم در اتاق صدا كرديم.
مجيد دل بند من كه اومد و خوشحالمون كرد و قرار هميشه پيشمون باشه و مراقب همه باشه
از حاج اقا مير علي عزيز كه همش پيپش پيش من بود و مرتب تذكر اخلاقي مي داد ولي كو گوش شنوا حاج اقا تقبل الله
و در اخر هم از هانيه عزيزم كه اومد كنار بچه هاي ام اس سنتر و بازم اثبات كرد كه حرفش كه همه بچه هاي ام اس سنتر رو دوست داره از ته قلب مهربونشه و هميشه اينجا كنار من و بقيه بچه ها مي مونه.
در اخر يه توضيحي كوتاه راجع به متن بچه ها بدم.
جريان بز بز قندي بر مي گرده به اين مطلب كه بعد كلي بدبختي من و حميد و سينا و عليرضا رفتيم تو اتاقمون ساعت 2:30 بخوابيم. البته حميد ساعت 12 خوابيده بود. من و عليرضا طبقه دوم بوديم. كه ناگهان ساعت 3 يه جمع شورشي شامل فرشيد و حامد و جلال و ميرعلي و حسين به اتاق ما يورش اوردن و در رو داشتن از جا مي كندن كه سينا كه نااگاه بود كه پشت در گرگ ناقلاست نه بز بز قندي در رو به اشتباه براشون باز كرد و متاسفانه ما دچار حمله شبانه شديم و عليرضا در حال پرت شدن از طبقه دوم بود كه خوشبختانه بعد 30 دقيقه جنگ و جدل قائله ختم به خير شد.
از فربد عزيز كه هنرهاش منحصر به كوهنوردي نمي شه و حركات موزونش حرف نداره هم تشكر مي كنم.
از جلال و باران خانوم كه مثل هميشه شاد و پر انرژي بودن مخصوصا جلال عزيز كه من ارادت خاصي بهش دارم و با اون جملات كوتاهش گاهي تا چند دقيقه منو تحت تاثير قرار مي داد. خدايا اذيتم
از فرشيد و حسين كه به هر ترتيبي بود خودشون رو به ما رسوندن و اميدوارم تو ديدارهاي بعدي كامل باشن پيشمون.
از سعيد و پريا عزيز كه من تحت تاثيرشون قرار گرفتم و هر وقت مي ديدمشون واقعا از ته دلم شاد مي شدم.
از بهار گل كه نمي دونم چطوري ازش تشكر كنم كه با وجودي كه داغ دار بود و درگير مراسم پدربزرگش كلي زحمت كشيده بود و مارو سورپرايز كرد و با اون دستپخت عاليش باز مزه ميرزاقاسمي رو براي من تا چند ماه ايجاد كرد. مرسي بهار عزيز هميشه به شادي باشي و هميشه كنار ما.
عليرضا كه به جرات 50 درصد شور و حال جمع مربوط به اون بود و محور تمام بازي ها مخصوصا بازي زيباي مغز حروم كه با اجراي عليرضا ثبت جهاني شد.
بهار عليرضا هم كه هميشه هواشو داشت.
سلمان و حميد عزيز كه مثل هميشه كنار ما شادي اورده بودن.
احسان كه وقتي مراحل بهبوديش رو تو هر ديدار مي بينم از ته دلم خوشحال مي شم و مخصوصا اراده اش رو براي اينكه پا به پاي همه بچه ها تو هر جايي باشه برام ستودنيه.
سحر خانم كه از اصفهان زحمت كشيده بودن و كلي راه اومدن و حميد عزيز كه وقتي براي خريدن كيك تولد 2 سالگي سايت رفته بوديم برق شادي رو مي شد تو چشاش ديد.
سيناي گل كه يه همكار براي اداره جمع پيدا كرده ولي بازم تكه.
نرگس و نفيسه عزيز كه دوتا خواهر گلن و خيلي به هم شبيه اند. خونگرم و مهربون كنار بچه ها بودن.
شيرين عزيز هم كه تو همه مراحل حضور داشت و گرمي مي بخشيد.
از مهسا خانم گل كه كلي تو مغز حروم اذيتش كردن و همش بهش استرس دادن و بازم مثل هميشه كنارمون بود.
شهرزاد خانم گل كه اذيتش كرديم داشت چرت ميزد رفتيم در اتاق صدا كرديم.
مجيد دل بند من كه اومد و خوشحالمون كرد و قرار هميشه پيشمون باشه و مراقب همه باشه
از حاج اقا مير علي عزيز كه همش پيپش پيش من بود و مرتب تذكر اخلاقي مي داد ولي كو گوش شنوا حاج اقا تقبل الله
و در اخر هم از هانيه عزيزم كه اومد كنار بچه هاي ام اس سنتر و بازم اثبات كرد كه حرفش كه همه بچه هاي ام اس سنتر رو دوست داره از ته قلب مهربونشه و هميشه اينجا كنار من و بقيه بچه ها مي مونه.
در اخر يه توضيحي كوتاه راجع به متن بچه ها بدم.
جريان بز بز قندي بر مي گرده به اين مطلب كه بعد كلي بدبختي من و حميد و سينا و عليرضا رفتيم تو اتاقمون ساعت 2:30 بخوابيم. البته حميد ساعت 12 خوابيده بود. من و عليرضا طبقه دوم بوديم. كه ناگهان ساعت 3 يه جمع شورشي شامل فرشيد و حامد و جلال و ميرعلي و حسين به اتاق ما يورش اوردن و در رو داشتن از جا مي كندن كه سينا كه نااگاه بود كه پشت در گرگ ناقلاست نه بز بز قندي در رو به اشتباه براشون باز كرد و متاسفانه ما دچار حمله شبانه شديم و عليرضا در حال پرت شدن از طبقه دوم بود كه خوشبختانه بعد 30 دقيقه جنگ و جدل قائله ختم به خير شد.
هميشه مردم لباس هاي كهنه و پوسيده اشون رو دور مي ندازن دارم به اين فكر مي كنم كه چرا بعضي ها افكار كهنه و پوسيدشون رو هيچ وقت دور نمي ندازن