2011/04/17, 08:56 AM
با عرض سلام خدمت شما دوست عزیز و دوستان عزیز دیگر برای شروع یک زندگی جدید برای دو نفر انسان باید دید که ملاکهای آنها چه چیزهایی است برای بعضی افراد نداشتن سلامتی جسمانی و ... شاید زیاد مهم نباشد و در عوض چیزهای دیگر مهم باشد و به نظر من هم کسانی که از لحاظ جسمی دچار مشکل هستند بیمار نیستند کسانی بیمارند که از لحاظ روحی و فکری و رفتاری و گفتاری دچار مشکل هستند
پس شما عزیزان هم با گفتن بیماری به طرف مقابل و دادن کمی فرصت برای فکر کردن به او تصمیم نهایی را به عهده ی خود او بگذارید .
شاید شما به عقیده ی خودتان برای او دلسوزی می کنید و می گوئید خوب بعد از یک مدتّی من را از یاد خواهد برد و سراغ یک انسان سالم خواهد رفت ولی این را نمی دانید که شاید او تمام ملاکهایی را که برای ازدواج در نظر گرفته بوده است در شما دیده که به خواستگاری شما آمده است.
کسی که واقعاً شما را مطلوب نهایی خودش در نظر گرفته باشد بیماری برای او مسأله زیاد بزرگی نخواهد بود.
حالا ما فرض می کنیم که طرف هم رفت شما خواستگاریهای معمول جامعه را در نظر بگیرید پسران بعد از رفتن چندها مراسم خواستگاری و دخترها هم پس از دیدن چندین خواستگار ازدواج می کنند.
و قرار هم نیست اولین کسی که از او خوشتان آمد با شما ازدواج کند
برای یک ازدواج موفق علاوه بر عشق و احساسات باید از عقل و منطق و مشاوره دیگران هم کمک گرفت.
مورد دیگر هم این است که بعضی از شما برای اینکه پس از بازگو کردن مریضی با جواب منفی روبرو نشوید قبل از بازگو کردن موضوع بیماری طرف را از خودتان می رانید و یا او را دلسرد می کنید و یا سنگ جلوی پایش می اندازید تا اینکه مبادا جواب منفی طرف باعث بیشتر به هم ریختن روحیه تان بشود در صورتی که این راندن بیشتر در روحیه تان تأثیر منفی می گذارد و شما را با حالات زیر روبرو می کند.
1- چرا او را از خودم راندم شاید با گفتن بیماری باز هم او من را دوست داشت؟
2- احساس عذاب وجدان از شکستن دل یک انسان
3- ترس از نیامدن خواستگار بعدی که شرایط شما را بپذیرد(خانمها)- ترس از خواستگاری کردن به علت بیماری (آقایان).
4- ترس از زندگی مشترک با وجود این بیماری
متأسفانه اکثر بیماران ms دور خودشان حصاری می کشند و نه کسی را به داخل این حصار راه می دهند و نه خودشان بیرون می روند.
من خودم بیمار نیستم و با خانمی آشنا شدم که دارای این بیماری بودند و همان جلسه اول به من گفتند من هم در مورد این بیماری مطالعه کردم حتی وبلاگ شخصی ایشان را هم که آدرسش را به من داده بود مطالعه کردم و دیدم این خانم با وجود داشتن این بیماری اصلآ روحیه خود را از دست نداده است که از انسانهای معمولی پر روحیه تر است
کوهنوردی می رود و ...
من به خواستگاری ایشان رفتم البته آن زمان بیکار بودم و صحبت هایی شد و اتفاقاتی افتاد که همه چیز به هم خورد .
بعد از آن به هر دری که زدم تا راهی پیدا کنم که نشد
(به هر در که زدم دیدم که بسته چه سازم یا رب با این قلب شکسته)
چاره ای ندیدم جز صبر کردن و درد کشیدن و سوختن و توکل کردن به خداوند بزرگ که اگر مصلحت ما در این ازدواج هست خودت راهی به من نشان بده و اگر هم نیست کاری بکن که او را از یاد ببرم
(اگر آهی کشم صحرا بسوزم جهان را جمله سر تا پا بسوزم
بسوزم ار که تو با ما نسازی چه فرمائی بسازی یا بسوزم)
(روزبهان فسائی)
********************************************
پس شما عزیزان هم با گفتن بیماری به طرف مقابل و دادن کمی فرصت برای فکر کردن به او تصمیم نهایی را به عهده ی خود او بگذارید .
شاید شما به عقیده ی خودتان برای او دلسوزی می کنید و می گوئید خوب بعد از یک مدتّی من را از یاد خواهد برد و سراغ یک انسان سالم خواهد رفت ولی این را نمی دانید که شاید او تمام ملاکهایی را که برای ازدواج در نظر گرفته بوده است در شما دیده که به خواستگاری شما آمده است.
کسی که واقعاً شما را مطلوب نهایی خودش در نظر گرفته باشد بیماری برای او مسأله زیاد بزرگی نخواهد بود.
حالا ما فرض می کنیم که طرف هم رفت شما خواستگاریهای معمول جامعه را در نظر بگیرید پسران بعد از رفتن چندها مراسم خواستگاری و دخترها هم پس از دیدن چندین خواستگار ازدواج می کنند.
و قرار هم نیست اولین کسی که از او خوشتان آمد با شما ازدواج کند
برای یک ازدواج موفق علاوه بر عشق و احساسات باید از عقل و منطق و مشاوره دیگران هم کمک گرفت.
مورد دیگر هم این است که بعضی از شما برای اینکه پس از بازگو کردن مریضی با جواب منفی روبرو نشوید قبل از بازگو کردن موضوع بیماری طرف را از خودتان می رانید و یا او را دلسرد می کنید و یا سنگ جلوی پایش می اندازید تا اینکه مبادا جواب منفی طرف باعث بیشتر به هم ریختن روحیه تان بشود در صورتی که این راندن بیشتر در روحیه تان تأثیر منفی می گذارد و شما را با حالات زیر روبرو می کند.
1- چرا او را از خودم راندم شاید با گفتن بیماری باز هم او من را دوست داشت؟
2- احساس عذاب وجدان از شکستن دل یک انسان
3- ترس از نیامدن خواستگار بعدی که شرایط شما را بپذیرد(خانمها)- ترس از خواستگاری کردن به علت بیماری (آقایان).
4- ترس از زندگی مشترک با وجود این بیماری
متأسفانه اکثر بیماران ms دور خودشان حصاری می کشند و نه کسی را به داخل این حصار راه می دهند و نه خودشان بیرون می روند.
من خودم بیمار نیستم و با خانمی آشنا شدم که دارای این بیماری بودند و همان جلسه اول به من گفتند من هم در مورد این بیماری مطالعه کردم حتی وبلاگ شخصی ایشان را هم که آدرسش را به من داده بود مطالعه کردم و دیدم این خانم با وجود داشتن این بیماری اصلآ روحیه خود را از دست نداده است که از انسانهای معمولی پر روحیه تر است
کوهنوردی می رود و ...
من به خواستگاری ایشان رفتم البته آن زمان بیکار بودم و صحبت هایی شد و اتفاقاتی افتاد که همه چیز به هم خورد .
بعد از آن به هر دری که زدم تا راهی پیدا کنم که نشد
(به هر در که زدم دیدم که بسته چه سازم یا رب با این قلب شکسته)
چاره ای ندیدم جز صبر کردن و درد کشیدن و سوختن و توکل کردن به خداوند بزرگ که اگر مصلحت ما در این ازدواج هست خودت راهی به من نشان بده و اگر هم نیست کاری بکن که او را از یاد ببرم
(اگر آهی کشم صحرا بسوزم جهان را جمله سر تا پا بسوزم
بسوزم ار که تو با ما نسازی چه فرمائی بسازی یا بسوزم)
(روزبهان فسائی)
********************************************