2016/07/15, 07:18 PM
(2016/07/15, 07:03 PM)forough نوشته است: اسم ازدواج میاد بدنم میلرزه چون میدونم کسی منو قبول نمیکنه مگر علاقه ای باشه.
ادم هنیشه که خانواده دوست اشنا تداره تنهاییی خیلی سخته..البته الانشم هر کسی زندگی خودشو داره .....
(2009/07/16, 01:53 PM)fariba نوشته است: سلام .منم معتقدم که باید قبل از ازدواج به طرف این مساله رو گفت.و این رو هم میدونم گفتنش به قیمت این تموم میشه که طرف بره و پشت سرشو هم نگاه نکنه. به نظر من تنها در صورتی طرف این مساله رو میپذیره که به خاطر رابطه دوستی قبلی با دختر خانمه و به خاطر شناختی که از اون پیدا کرده متوجه بشه که ام اس مشکل بزرگی نیست.در غیر اینصورت میره سراغ یه مورد ایده التر.سلام
وخلاصه کلام اینکه من خودم رو مساله ازدواج خط کشیدم.
هنیشه که ادم همه پیشش نیستن خانواده و دوستان اشناهااا.الانم هر کسی به فکر زندگی خودش هیچ کس نمیاد بگه تو چه مرگته
بعد فکر کنیم من هی سنم بره بالاتر و ازدواج هم نکنم بیماریم بهتر نمیشه بدترم میشه چون همین تنهایییی و ... باعث غصه خوردن بدتر شدن بیماری میشه.
من که خسته شدم درسته میدونم کسی منو نمیخواد چون حسش هم کردم تو این یکسال. ولی خب دوست دارم که بشه یعنی امید دارم. من دوست دارم مادر شدنو حس کنم
تازه يه ساله ام اي گرفتي اينجوري نسخه مي نويسي و حكم صادر مي كني؟
با خودت فكر كن تو چيزاي بهتري نداري براي عرضه؟ تو فقط در ام اس تعريف مي شي؟ ببخش منو كه بهت اينو مي گم چون دوست ندارم اينطوري ببينمت مي گم اگه ام است از نوع پيشرونده نيست كه واقعا حق با توست اگر نه روي اعتماد به نفست بيشتر كار كن.تو مجموعه خيلي چيزا هستي كه ام اس جز كوچيكيشه يعني چيز مثبت بزرگي نمي توني از خودت بروز بدي كه يه نكته منفي رو كم رنگ كنه؟
مرگ و زندگی در قدرت زبان است.