2015/10/10, 10:10 AM
(2015/10/10, 10:06 AM)غزاله نوشته است: برخی از حرفاتونو قبول ندارم من از تنها چیزی که ترس و واهمه ندارم همین چیزی هست که شما میگین، خود من مادرم سکته مغزی کرد دو سال و چند ماه از مادرم مراقبت کردم مادرم حتی نمیتونست خودش غذا بخوره تمام کاراشو انجام میدادم همزمان هم اداره سرکار میرفتم، مادرم که فوت کردن یه دفتر خدمات کامپیوتری راه اندازی کردم با این وضعیتی که دارم دو جا من کار میکنم خرج خانوادمو میدم،انگار نه انگار اتفاقی افتاده تازه من به خانوادم دلگرمی میدم که چیزیم نیس خواهر و برادرام خیلی نگرانم هستن که زمانی چیزیم نشه فقط بخاطر آینده خودم نگرانن نه چیزای دیگه، من بدترین شرایط و سخت ترین شرایطو تو زندگی گذروندم اونوقت توانایی اینو ندارم یه زندگی مشترکو اداره کنم؟!!!! بحث من سر این حرفا نیس که از زندگی مشترک با این شرایطی که دارم ترس و واهمه دارم، بحث من سر دیدگاه جامعه و مردم است که تا اسم ام اس میاری وحشت میکنن چون ندیدن و شناخت ندارن، خوب بهشون فهمونده نشده.هرکسی هم اسم این بیماریو پیشش بیاری راحت پا پس میکشه از اتفاقات آیندش ترس داره.. ان یه واقعیته نمیشه که خودمونو گول بزنیم مگه واقعا طرفت اونقدر درک و فهمش بالا باشه..غزاله جون منم کاملا با شما موافقم
رها کردن کسی که برای شما ساخته نشده یعنی رسیدن به این درک که برخی آدمها بخشی از سرگذشتتان هستند نه بخشی از سرنوشتتان