2014/04/29, 08:34 AM
مونا جان منم همه اش میگم تلقین میکنی ولی اون ناراحت میشه میگه برای تو درکش مشکله
مجبور میشم اکثر کارها رو خودم بکنم، برای انجام کارهاش خیلی فکر میکنه، من همه لباسهاش رو آماده میزارم ولی باز صبحها جورابشو میپوشه یکم فکر میکنه پیراهن میپوشه یکم فکر میکنه شلوار میپوشه فکر میکنه بهش میگم به چی فکر میکنی میگه نمی دانم بدنم خسته است آخه صبح که از رختخواب پاشده خسته چیه
اگرم کاری رو بخواد با عجله انجام بده یه اتفاقی میفته مثلاً ظرف از دستش میفته یا میخوره به در و دیوار
تو خانه هم که اصلاً لباس نمیپوشه که گرمش بشه، لباسای خانه اش همه نخی
آبم که سر 6 ماه فیلتر یخچال صفر شد مدام آب میخوره
ماندم سرکار چه جوری فعالیت میکنه
مجبور میشم اکثر کارها رو خودم بکنم، برای انجام کارهاش خیلی فکر میکنه، من همه لباسهاش رو آماده میزارم ولی باز صبحها جورابشو میپوشه یکم فکر میکنه پیراهن میپوشه یکم فکر میکنه شلوار میپوشه فکر میکنه بهش میگم به چی فکر میکنی میگه نمی دانم بدنم خسته است آخه صبح که از رختخواب پاشده خسته چیه
اگرم کاری رو بخواد با عجله انجام بده یه اتفاقی میفته مثلاً ظرف از دستش میفته یا میخوره به در و دیوار
تو خانه هم که اصلاً لباس نمیپوشه که گرمش بشه، لباسای خانه اش همه نخی
آبم که سر 6 ماه فیلتر یخچال صفر شد مدام آب میخوره
ماندم سرکار چه جوری فعالیت میکنه
هرکه را دیدم از مجنون و عشقش قصه گفت
کاش میگفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت
کاش میگفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت