2014/03/17, 10:31 AM
یه چیزی بگم بخندین.gif)
.gif)
تو مراسم مامان بزرگم شایعه شده بود سمیرا عاشق یه پسرخرم آبادی شده(من خرم آباد درس میخونم) باباش راضی نیست سمیرام لج کرده به خواستگاراش جواب رد میده










هیچ کس از msمن خبر نداره ولی خدایی آی خندیدم


خالم میگه سمیرا تورو خدا به من بگو سعی میکنم بابات رو راضی کنم






من خوبم احتیاج به کمک کسی ندارم خونه بابامم خیلی خوش میگذره



.gif)
.gif)
.gif)











هیچ کس از msمن خبر نداره ولی خدایی آی خندیدم











من خوبم احتیاج به کمک کسی ندارم خونه بابامم خیلی خوش میگذره





به اندوه خود لبخند بزن...