دوباره سلام
از همه که زحمت کشیدید و جواب دادید واقعاً ممنون. ببخشید که تک تک جواب نمی دم. تو این دو روزه فکر می کردم اینکه اینجا نباید هیچگونه حرف ناامید کننده ای زده بشه یه قانونه؛ تازه متوجه شدم شما کلا همه روحیتون خیلی خوبه. خوشحالم که اینجام و سپاس از اینکه این انرژیتونو به من هم منتقل می کنید.
چند تا از بچه ها رو دیدم که با اینکه مدتها از تشخیص بیماریشون گذشته هنوز انکارش می کنن. راستش این انکار واسه من چند ثانیه بیشتر طول نکشید، بعد از اون دارم تلاش می کنم در درجه اول بفهمم دقیقاً چه اتفاقی افتاده و بعد از اون خودمو دوباره سازماندهی کنم . الان دیگه قصد ندارم بفهمم دقیقاً چه اتفاقی افتاده و یا خواهد افتاد.
همیشه این انتقاد رو از خودم داشتم که بلد نیستم تو "لحظه" زندگی کنم، شاید به قول سمانه جان این شوخی کوچیک ام اسی (آخه قربونت بشم اینجوری که بدتر از ترس قالب تهی میکنم، اگه این شوخیشه جدیش چطوره پس ؟ برق نصف بدنم رفته ) باعث بشه سبک زندگیم رو عوض کنم. بعضی مسائل که تا همین چند وقت پیش برام دلمشغولی های بزرگی بودن الان دیگه بی اهمیت به نظر می رسن . ظاهراً دستاورد بزرگیه، حالا باید دید بابتش چی باید بپردازم !
نمی دونم شما هم این افسانه رو شنیدید که عقرب وقتی تو آتیش گرفتار می شه خودشو نیش می زنه و خودکشی میکنه یا نه؟ حسین پناهی میگه:
دم به کله می کوبد و
شقیقه اش دو شقه می شود
بی آنکه بداند آتش را در خواب دیده است
عقرب عاشق ...
از وقتی فهمیدم ام اس توهم سیستم ایمنیه همش این نوشته حسین پناهی یادم میاد . بابا یکی نیست به این سیستم ایمنی خنگ بگه آتش را در خواب دیده است؟
از شوخی که بگذرم فردا دارم میرم دو تا دکتر دیگه MRI و آزمایشهام رو ببینن، دیگه برام فرقی هم نمی کنه چی بگن. بزار یکم تو حوضچه ی اکنون آبتنی بکنم ببینم چه حالی داره
ارادتمند همگی شما که خیلی گل هستید
از همه که زحمت کشیدید و جواب دادید واقعاً ممنون. ببخشید که تک تک جواب نمی دم. تو این دو روزه فکر می کردم اینکه اینجا نباید هیچگونه حرف ناامید کننده ای زده بشه یه قانونه؛ تازه متوجه شدم شما کلا همه روحیتون خیلی خوبه. خوشحالم که اینجام و سپاس از اینکه این انرژیتونو به من هم منتقل می کنید.
چند تا از بچه ها رو دیدم که با اینکه مدتها از تشخیص بیماریشون گذشته هنوز انکارش می کنن. راستش این انکار واسه من چند ثانیه بیشتر طول نکشید، بعد از اون دارم تلاش می کنم در درجه اول بفهمم دقیقاً چه اتفاقی افتاده و بعد از اون خودمو دوباره سازماندهی کنم . الان دیگه قصد ندارم بفهمم دقیقاً چه اتفاقی افتاده و یا خواهد افتاد.
همیشه این انتقاد رو از خودم داشتم که بلد نیستم تو "لحظه" زندگی کنم، شاید به قول سمانه جان این شوخی کوچیک ام اسی (آخه قربونت بشم اینجوری که بدتر از ترس قالب تهی میکنم، اگه این شوخیشه جدیش چطوره پس ؟ برق نصف بدنم رفته ) باعث بشه سبک زندگیم رو عوض کنم. بعضی مسائل که تا همین چند وقت پیش برام دلمشغولی های بزرگی بودن الان دیگه بی اهمیت به نظر می رسن . ظاهراً دستاورد بزرگیه، حالا باید دید بابتش چی باید بپردازم !
نمی دونم شما هم این افسانه رو شنیدید که عقرب وقتی تو آتیش گرفتار می شه خودشو نیش می زنه و خودکشی میکنه یا نه؟ حسین پناهی میگه:
دم به کله می کوبد و
شقیقه اش دو شقه می شود
بی آنکه بداند آتش را در خواب دیده است
عقرب عاشق ...
از وقتی فهمیدم ام اس توهم سیستم ایمنیه همش این نوشته حسین پناهی یادم میاد . بابا یکی نیست به این سیستم ایمنی خنگ بگه آتش را در خواب دیده است؟
از شوخی که بگذرم فردا دارم میرم دو تا دکتر دیگه MRI و آزمایشهام رو ببینن، دیگه برام فرقی هم نمی کنه چی بگن. بزار یکم تو حوضچه ی اکنون آبتنی بکنم ببینم چه حالی داره
ارادتمند همگی شما که خیلی گل هستید