2013/12/18, 09:53 AM
ای بابا من قسمت چهارمش را در حضور داشتن همسر گلم و یه دونه پسرم دیدم و ای کاش پسرم نبود اونجایی که فریده میگفت در حضور بچه هام آمپول تزریق میکردم نگاه های عجیبی به من می کرد(پسرم)آخه من اصلا نخواستم که اون متوجه بشه که من مشکلی دارم یا دارو اینجوری و به این شیوه استفاده می کنم.....الهی شکر شوهرم مثل یه کوه پشتمه واز این بابت خیالم راحته ولی اون تازه 10 سالشه و قدرت اینو نداره که بتونه بپذیره ترجیح میدم تا وقتی که به بلوغ ذهنی نرسیده چیزی بهش نگم من که شبهای تزریق همیشه مثل دزدا آمپول قایمکی میبرم تو اتاق بدون که کسی بفهمه حتی اگه مهمونی داشته باشیم تزریق می کنم و میام بیرون من خیلی غصه خوردم برای فریده که شوهر بی انصافی داشته و اینجوری رهاش کرده بود آخه چرا باید آدم تا این حد خودخواه و پست باشه تا دید همراهش ، شریک زندگیش دچار مشکلی شد حالا نه فقط بیماری هر مشکل دیگه ای می تونه پیش بیاد اینجوری زیر پاشو خالی کنه
گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده
نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت
آنجاست که با چشمانی خیس
رو به آسمان میکنی و میگویی
خدایا تنها تو را دارم
تنهایم مگذار
نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت
آنجاست که با چشمانی خیس
رو به آسمان میکنی و میگویی
خدایا تنها تو را دارم
تنهایم مگذار