2013/12/10, 11:50 AM
اول از همه از فربود ممنونم
امروز دانلود کردم و سرکارم دیدم، نتونستم اشکهامو کنترل کنم، شاید برای منی که این بیماری رو ندارم ولی عزیزترینم بهش مبتلاست انقدر ناراحت کننده است
حرفهای سینا واقعاً تکان دهنده بود ازش بینهایت ممنونم 
شوهر منم کلی دکتر رفته بود و تشخیص نداده بودند، سری آخر وقت دکترش ساعت 2 بود و من سرکار بودم باهاش نرفتم و دکتر براش پالس تراپی نوشته بود ولی بهش نگفته بود بیماریش چیه
بعد از ظهرش رفتیم اولین خرید جهیزیه ام رو کنیم به من گفت دکتر گفته بستری شم یک چند روزی باید سرم بگیرم، تمام مدت که خرید میکردیم من همه اش میخواستم زود برسم خانه جواب ام آر آی رو ببینم، رسیدیم خانه ولی هیچی از اصطلاحات نفهمیدم، صبح اومدم سرکار و تو اینترنت اصطلاحات رو زدم
و فهمیدم ام اس هست
گفتم خدایا نه و فقط گریه میکردم، چندتا از همکارها اومدن تو اتاقم و گفتند نه اشتباه میکنی این نیست 
زنگ زدم خواهرم و بهش گفتم تو ام آر آی اینو نوشته و اون انکار کرد و گوشی روم قطع کرد
بعد نیم ساعت زنگ زد گفت تا 40 دقیقه دیگه بیمارستان باشم یکی از دکترهای معروف جواب رو ببینه، زنگ زدم همسرم گفتم بیا دنبالم بریم دکتر، گفت عجله نکن چیزی نیست، گفتم نگرانم. اومد تمام راه عینک دودی زده بودم و مخفیانه اشک میریختم و تمام ائمه رو قسم میدادم
دکتر وقتی جواب رو دید بدون هیچ مقدمه ای گفت بستری، همسرم گفت تشخیصتون؟ اونم گفت ام اس ... به قول سینا بدون هیچ صغری کبرایی 
همسرم هیچی از ام اس نمی دانست، منم نمی دانستم
من و خواهرم و شوهرم هر سه زدیم زیر گریه
گریه ای که خنده هم توش بود، گریه و خنده ای که میگفتم هیچی نیست و دست همسرم رو فشار میدادم، خنده ای که خیلی حرف داشت و فقط خودم معنیش رو می دانم. زنگ زدم به پدرم که بیاد ماشین همسرم رو ببره بذار پارکینگ خانه چون خودم نمی تونستم رانندگی کنم، بابام اومد جلو در بیمارستان، گفت چی شده بابا، گفتم ... مریض شده بستریش کردن، گفت چی؟ گفتم ام اس، زد تو سرش نشست گفت بدبخت شدیم فلج میشه 
رفتیم خانه، مامانم ترسید که ما اون موقعه با ماشین همسرم اومدیم خانه ولی اون نیست، وقتی بابام بهش گفت اونم شروع کرد به خودزنی، فریاد و گریه
باقی ماجرا رو نمیگم
، فقط میخوام بگم شاید این مستند کمک کنه امثال من و محمدها آگاهیمون زیاد شه و برامون ته دنیا نباشه
پدر مادرهامون نمونه ام اسی هایی رو ببینن که تو این جامعه از آدمهای بدون این بیماری بیشتر زحمت میکشن و ما اونهارو نمیشناسیم، که خیلی غیرت دارن
گاهی فکر میکنم اگر دور از جان اون روز مثلاً بنا به برداشت مادرم شوهرم تصادف کرده بود و تو این دنیا نبود تکلیف من چی بود، چی در انتظارم بود
الان هست و با همه مشکلات دیوانه وار عاشقشم، دور از جانش اگر روزی کارش به ویلچر هم برسه خودم نوکرشم 
بخاطر اینکه کسی با من همراه نشد، کسی حرفم رو گوش نکرد، تنها ماندم و خودخوری کردم مریض شدم
چون همه میگفتند شوهرت فلج میشه، بدبخت میشی، همه راه رسیدن رو برامون سخت کردند
از این عدم آگاهی ما خیلی لطمه خوردیم
من این مستند رو دوست داشتم
امروز دانلود کردم و سرکارم دیدم، نتونستم اشکهامو کنترل کنم، شاید برای منی که این بیماری رو ندارم ولی عزیزترینم بهش مبتلاست انقدر ناراحت کننده است


شوهر منم کلی دکتر رفته بود و تشخیص نداده بودند، سری آخر وقت دکترش ساعت 2 بود و من سرکار بودم باهاش نرفتم و دکتر براش پالس تراپی نوشته بود ولی بهش نگفته بود بیماریش چیه




زنگ زدم خواهرم و بهش گفتم تو ام آر آی اینو نوشته و اون انکار کرد و گوشی روم قطع کرد



همسرم هیچی از ام اس نمی دانست، منم نمی دانستم



رفتیم خانه، مامانم ترسید که ما اون موقعه با ماشین همسرم اومدیم خانه ولی اون نیست، وقتی بابام بهش گفت اونم شروع کرد به خودزنی، فریاد و گریه

باقی ماجرا رو نمیگم


گاهی فکر میکنم اگر دور از جان اون روز مثلاً بنا به برداشت مادرم شوهرم تصادف کرده بود و تو این دنیا نبود تکلیف من چی بود، چی در انتظارم بود


بخاطر اینکه کسی با من همراه نشد، کسی حرفم رو گوش نکرد، تنها ماندم و خودخوری کردم مریض شدم




هرکه را دیدم از مجنون و عشقش قصه گفت
کاش میگفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت
کاش میگفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت
