2010/09/16, 11:24 PM
من با یک فردی که ام اس نداره ازدواج کردم. یه ازدواج کاملا سنتی. توی جلسه سوم بهش گفتم که ام اس دارم و اون هم قبول کرد. البته اون موقع خوب راه میرفتم و اصلا مشکلی نداشتم. عشق و عاشقی هم در کار نبود.
اون موقع فکر می کردم بهترین تصمیم رو گرفتم ولی وقتی توی تمام مراحل زندگیم تنهایی رو تجربه کردم، به اشتباهم پی بردم.
اگه الان برگردم به اون زمان تنها زندگی می کنم.
تازه من کارم جوری بوده که از لحاظ اقتصادی هیچ وابستگی ندارم و کاملا مستقل هستم. ولی خب به هر حال من ام اس دارم و الان بیماریم پیشرفت کرده و ...
به هر حال من در عمل تنهای تنهام!
اون موقع فکر می کردم بهترین تصمیم رو گرفتم ولی وقتی توی تمام مراحل زندگیم تنهایی رو تجربه کردم، به اشتباهم پی بردم.
اگه الان برگردم به اون زمان تنها زندگی می کنم.
تازه من کارم جوری بوده که از لحاظ اقتصادی هیچ وابستگی ندارم و کاملا مستقل هستم. ولی خب به هر حال من ام اس دارم و الان بیماریم پیشرفت کرده و ...
به هر حال من در عمل تنهای تنهام!
یه حالی دارم این روزا
نه آرومم نه آشوبم
به حالم اعتباری نیست
تو که خوبی منم خوبم
نه آرومم نه آشوبم
به حالم اعتباری نیست
تو که خوبی منم خوبم