(2013/10/14, 08:16 AM)دربند نوشته است: نگار کاش منم تو دوستی می شناختمش، من 5 ماه بعد از عقدم طلاق گرفتم 3 سال باهاش دوست بودممانیا جان اونجا چطور تونستی خودتو کنترل کنی واقعا؟!!!!!!
بعد از عقدم بیماریم معلوم شد، حالا دیگه تمام شده و من حالم بهتره چون اون موقع خیلی خانواده اش رو مخم بودند، رفته بودیم ختم فامیلشون مادرشوهرم جلو فامیلاش گفت اوا مانیا چرا خانه نماندی استراحت کنی همه میدونن ام اس داری کسی از تو انتظار نداره پاهام یخ کرد همه داشتن نگام میکردن، بعد گفت آره هر هفته آمپول میزنه به زور آمپولها سرپاست
حالا اگر دور از جان پسرها مبتلا بشن دخترها پا همه چی وایمیستن نمونه اش تو این سایت پره، تازه مادر شوهر باز زبانش درازه که عروسم پسرمو مریض کرده از این جماعت پرحرف کم فکر هیچ انتظاری نیست
فقط بدان تنها نیستی
من اونجا تو اون موقعییت بودم یکی میزدم تو دهنش میگفتم دهن کثیفتو ببند
اینجور چیزا رو من اینجا میخونم بخدا حالم بد میشه
آدمه احمق......بیشعور برا چی تو جمع میگی حالا؟!!!!
ایشالا خدا بحق این روزهای عزیزش خودتو به یه بیماریی مبتلا کنه مثه ما تو درمونش بمونی
احمقه عوضی.....
ببخشید بچه ها نتونستم خودمو کنترل کنم دیگه
همون بهتر که گورشونو گم کردن گلم
زنـــــــــــــــــــــده ام با نفـــــــــــــــــــس تو...!