2013/09/07, 09:25 AM
همینطوره
یکی از دلایلی که من به ام اس دچار شدم همین کم خوابیها بود - البته یکی از دلایلش
فک کن 6:30 صبح که بیدار میشدم دخترم رو آماده مدرسه رفتن و خودم هم اداره
ساعت 6:30 گاهی 7 غروب میرسیدم خونه
با همه خستگیها میرفتم توی آشپزخونه برای تدارک شام و کارای عقب مونده روزای قبل و شستشو و جمع و جور و نظافت و ....
و همزمان رسیدگی به درس و مشق دخترک و دیکته و چک کردن مشقهاش و اکثرا کاردستی و کمک به نقاشی هاش و ...
تااااااااا وقت شام، بعد از شام هم دوباره توی آشپزخانه و بقیه کارا
ناگفته نمونه بابای خونه هم خیلی خیلی توی کارا کمک حالم بودند و هستند
میگفتم:
دخترک که میخوابید بعد هم بابای خونه به خواب میرفت
میشد ساعت 12 شب
تازه میرفتم سراغ کارای دانشگاهم طراحی و نوشتن ها و ...
تا حدود 4 یا 4:30 صبح
باور کنید به زور و خستگی، سینه خیز میرفتم یکی دو ساعتی بخوابم
که صبح دوباره پاشم برم سر کار
این روال روزها و شبهای من بود
در این میون سال گذشته پدر عزیزم رو از دست دادم
گریه ها و استرس ها و ناله ها و فکر ندیدن پدرم مزید بر علت شد
که این مغز خسته و نالان من بیشتر آسیب ببینه
- خستگی کار اداره - خستگی از خونه داری - خستگی از بچه داری و رسیدگی به کارای مدرسه اش - خستگی از فکر و خیال و استرس ها و غصه خوردنها و ...
فروردین امسال منو به ام اس مبتلا کرد
یکی از دلایلی که من به ام اس دچار شدم همین کم خوابیها بود - البته یکی از دلایلش
فک کن 6:30 صبح که بیدار میشدم دخترم رو آماده مدرسه رفتن و خودم هم اداره
ساعت 6:30 گاهی 7 غروب میرسیدم خونه
با همه خستگیها میرفتم توی آشپزخونه برای تدارک شام و کارای عقب مونده روزای قبل و شستشو و جمع و جور و نظافت و ....
و همزمان رسیدگی به درس و مشق دخترک و دیکته و چک کردن مشقهاش و اکثرا کاردستی و کمک به نقاشی هاش و ...
تااااااااا وقت شام، بعد از شام هم دوباره توی آشپزخانه و بقیه کارا
ناگفته نمونه بابای خونه هم خیلی خیلی توی کارا کمک حالم بودند و هستند
میگفتم:
دخترک که میخوابید بعد هم بابای خونه به خواب میرفت
میشد ساعت 12 شب
تازه میرفتم سراغ کارای دانشگاهم طراحی و نوشتن ها و ...
تا حدود 4 یا 4:30 صبح
باور کنید به زور و خستگی، سینه خیز میرفتم یکی دو ساعتی بخوابم
که صبح دوباره پاشم برم سر کار
این روال روزها و شبهای من بود
در این میون سال گذشته پدر عزیزم رو از دست دادم
گریه ها و استرس ها و ناله ها و فکر ندیدن پدرم مزید بر علت شد
که این مغز خسته و نالان من بیشتر آسیب ببینه
- خستگی کار اداره - خستگی از خونه داری - خستگی از بچه داری و رسیدگی به کارای مدرسه اش - خستگی از فکر و خیال و استرس ها و غصه خوردنها و ...
فروردین امسال منو به ام اس مبتلا کرد
بارها پرسیده بودند
بزرگ شدی میخواهی چکاره شوی؟ ما هیچوقت نگفتیم "خوشبخت" بچه بودیم دیگر، عقل مان نمیرسید
بزرگ شدی میخواهی چکاره شوی؟ ما هیچوقت نگفتیم "خوشبخت" بچه بودیم دیگر، عقل مان نمیرسید