نمیدونم چی بگم !! درسته از 4 شنبه تا الان به لطف استرسای اون برنامه کذایی تو خونه و بیمارستان تحت استراحت بودم اما تمام لحظات رو به شما فکر می کردم به سرمای هوا به لیزی صخره ها به خستگی هاتون والبته به اراده تون که بزرگتر از همه اونها بود به پلاک ها که جلو شما کم آورده بودن به سیستم ایمنیتون که انگشت تعجب به دهن گرفته بود به عضلاتتون که به خودش اجازه اسپاسم نمی داد و به ام اس که شکست خورده 1 گوشه ای داشت نگاتون می کرد.حمید عزیز گرچه خیلی خسته شدی اما این خستگیت پر از لذت بود و آرامش . میدونم که ما ها اگر اراده کنیم همه چیز رو دگرگون می کنیم دوستتون دارم دوستای خوبم دلم می خواست بیام به استقبال و بدرقتون اما نشد ولی به همه کائنات سوگند که دعای من و همه دوستای اینجا پشت و پناهتون بود.دوستان عزیزم مرسی که خاطرات خوشی برامون می سازین که همیشه تو خاطرمون ثبت شین .پایدار باشید و پر انگیزه دوستای خوبم


برف ببارد یا باران برای باور "پاییز" همین "جای نبودنت" کافیست !!