2013/03/01, 01:51 AM
منم وقتی فهمیدم ام اس دارم رفتم خونه عمم که باهاش درد دل کنم.
هنوز به مامانم هم نگفته بودم.
از در که رفتم داخل دختر عمم گفت دارم سررسید پزشکی رو میخونم، میدونی هیچ بیماریی بدتر از ام اس نیست؟!
گفتم نه بابا، این طورام نیست!
عمم گفت چرا! هست! خیلی بده. همسایه ما ام اس داشت با وضع خیلی بدی از دنیا رفت.
منم ساکت شدم و دست از پا درازتر برگشتم خونه!!
و فهمیدم برای زیاد نکردن غصه دیگران باید دردت رو برای خودت نگه داری!
هنوز به مامانم هم نگفته بودم.
از در که رفتم داخل دختر عمم گفت دارم سررسید پزشکی رو میخونم، میدونی هیچ بیماریی بدتر از ام اس نیست؟!
گفتم نه بابا، این طورام نیست!
عمم گفت چرا! هست! خیلی بده. همسایه ما ام اس داشت با وضع خیلی بدی از دنیا رفت.
منم ساکت شدم و دست از پا درازتر برگشتم خونه!!
و فهمیدم برای زیاد نکردن غصه دیگران باید دردت رو برای خودت نگه داری!
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین