باخره رسیدیم خونه! یهنی یه ربع پیش!
عرضم به حضور منور پر فروغتون که شخص شخیص بنده(آخر حشو بود!تو زبان فارسی خوندین که؟) ساعت 2و15 دم ایستگاه مترو با نازنین امیری قرار داشتم!
دقیقا ساعت 2 رسیدم اونجا(حالا من هیچ وقت سر وقت جایی نمیرسما! خودمم هنوز شکه ام) هیچی دیگه یه ربعی منتظر موندم تا نازنین و خواهرش رسیدن سه تایی رفتیم کافی شاپ منظور. زودم راه افتاده بودیم که آب میوه بهمون برسه! رفتیم تو دیدم یه خانومی که به شدت آشناس داره از پله ها میاد بالا!
نگو ساناز جون بودن و من نشناختم! بعدم که آقا حمید رو نشناختم! (ازین سیبیل مغولیا(!!!!!!؟؟؟) گذاشته بودن با آقا سینا)
هیچی دیگه رفتیم دیدیم چند نفر بیشتر نیستن!
کلی منتظر موندیم کم کم شلوغ شد.
به خاطر اینکه سجاد ناراحت نشه هیچ کدوممون قهوه سفارش ندادیم!
بعد یه آقا دکتری طرح جدید رو تشریح کردن. بعد هم یه آقایی که دکترای فلسفه داشتن صحبت کردن که کلی مفید بود هر دوش!
بعد هم یه قرعه کشی که برنده ها اعلام شدن! کلی هم از کسایی که نتونستن بیان یاد شد. اسم تک تکشون برده شد.
بعد هم راه افتادم سمت خونه! تو چهار راه ولی عصر منتظر بودم چراغ قرمز شه رد شم از خیابون.
بعد گوشیم زنگ خورد همینطور که میخواستم جواب بدم جلوییام حرکت کردن. منم فک کردم چراغ قرمز شد راه افتادم دنبالشون. یهو دیدم چراغ سبزه و منم وسط خیابون. اگه موتوریه کنترل نمیکرد الآن من از بهشت براتون گزارش مینوشتم!
آقا/خانم شما که سرتو میندازی پایین رد میشی به فکر خودت نیستی، حداقل به این فک کن که شاید یکی رو به کشتن بدی!
خیلی دیدار خوبی بود. همگی خسته نباشید، مرسی!
خیلی خوشحال شدم دوستان رو دیدم(دونه دونه اسم نمیبرم یکی رو یادم نره!)
9 تا سوژه تپل پیدا کردم واسه تاکسی!
از فردا منتظر رو نماییش باشین!
عرضم به حضور منور پر فروغتون که شخص شخیص بنده(آخر حشو بود!تو زبان فارسی خوندین که؟) ساعت 2و15 دم ایستگاه مترو با نازنین امیری قرار داشتم!
دقیقا ساعت 2 رسیدم اونجا(حالا من هیچ وقت سر وقت جایی نمیرسما! خودمم هنوز شکه ام) هیچی دیگه یه ربعی منتظر موندم تا نازنین و خواهرش رسیدن سه تایی رفتیم کافی شاپ منظور. زودم راه افتاده بودیم که آب میوه بهمون برسه! رفتیم تو دیدم یه خانومی که به شدت آشناس داره از پله ها میاد بالا!
نگو ساناز جون بودن و من نشناختم! بعدم که آقا حمید رو نشناختم! (ازین سیبیل مغولیا(!!!!!!؟؟؟) گذاشته بودن با آقا سینا)
هیچی دیگه رفتیم دیدیم چند نفر بیشتر نیستن!
کلی منتظر موندیم کم کم شلوغ شد.
به خاطر اینکه سجاد ناراحت نشه هیچ کدوممون قهوه سفارش ندادیم!
بعد یه آقا دکتری طرح جدید رو تشریح کردن. بعد هم یه آقایی که دکترای فلسفه داشتن صحبت کردن که کلی مفید بود هر دوش!
بعد هم یه قرعه کشی که برنده ها اعلام شدن! کلی هم از کسایی که نتونستن بیان یاد شد. اسم تک تکشون برده شد.
بعد هم راه افتادم سمت خونه! تو چهار راه ولی عصر منتظر بودم چراغ قرمز شه رد شم از خیابون.
بعد گوشیم زنگ خورد همینطور که میخواستم جواب بدم جلوییام حرکت کردن. منم فک کردم چراغ قرمز شد راه افتادم دنبالشون. یهو دیدم چراغ سبزه و منم وسط خیابون. اگه موتوریه کنترل نمیکرد الآن من از بهشت براتون گزارش مینوشتم!
آقا/خانم شما که سرتو میندازی پایین رد میشی به فکر خودت نیستی، حداقل به این فک کن که شاید یکی رو به کشتن بدی!
خیلی دیدار خوبی بود. همگی خسته نباشید، مرسی!
خیلی خوشحال شدم دوستان رو دیدم(دونه دونه اسم نمیبرم یکی رو یادم نره!)
9 تا سوژه تپل پیدا کردم واسه تاکسی!
از فردا منتظر رو نماییش باشین!