2012/10/19, 10:53 AM
با سلام
این عقیده من که با هرشرایطی تو زندگی داری حتی این بیماری میتونی ازدواج کنی و زندگی خوبی داشته باشی چون به نظرم ادمهای سالمش قدرشون رو نمیدونن و میگن تو ام اسی نمیتونن باهم ازدواج کنن ولی چرا؟ حداقل مثل هم باشن بهتر همو درک میکنن و باهم کنار میان تا بکسی که سالم بخوای ازدواج کنی وبهش بفهمانی که بخدا بیماری نیست که مسری باشه و میتونه زندگی کنه و فعالیت فقط احتیاج به ارامش در خانه حداقل داره و گاهی کمک اگر خودش خواست و طرف مقابل غیر از خانواده حمایتش کنن و درکش که یکسری از خانواده ها هم نمیکنن و همه کارها دست خود بیمار ولی خوشبختانه من قدر خانوادمو میدونم چون هرچی دارم از خداست که درکم میکنن ، هوامو دارن و کمک میکنن وقتی بخوام و تمام راحتی رو فراهم کردن ولی چکارکنم دست خودم نیست نیاز ازدواج و فکرش اذیتم میکنه و همش تلاش میکنم خودمو با چیزهایی که دوست دارم مشغول کنم و از تواناییهام استفاده ببرم و با ارامش و خونسردی زندگی کنم که هیچی واسه این بیماری مخصوصا مهمتر از ارامش نیست ولی این موضوع که می بینم اطرافیانم انقدر راحت ازدواج میکنن اذیتم میکنه با اینکه با بیماریم کنار اومدم و دیگه بدون توجه حرف دیگران کلاس یوگا و ارگ و بیرون از خانه میرم و بیشتر کارهای شخصیمو خودم انجام میدم. ولی بگیین چکارکنم مگه ما هم ادم نیستیم یعنی از کوتوله ، دست و پا نداشته و ... کمیم که نتونیم زندگی مشترک داشته باشیم و فرزندهای خوبی تحویل جامعه بدیم.
واقعا از خدا میخوام خودش کمکمون کنه و در این بیماری فقط خودمون باید کمک به خودمون بکنیم که با هرشرایطی که داریم ارامش خودمون رو حفظ کنیم و هیچی ازارمون نده ولی با دانستن راهش.
بخدا بیماریمو پذیرفتم ولی فکر اینکه نخوام ازدواج کنم اذیتم میکنه و همش با امید به خدا در این مورد دارم زندگی میکنم البته نه امید بی خودی فقط توکل به خدا که درزندگی انسان فقط همین امید و ارزوست که اورا زنده نگه میداره و میگن هیچوقت امید دیگران رو واسشون خراب نکنین ودرضمن مهم اخرت که کاری کنیم بجای خوب برسیم.
من حتی بعضی جاها از خانوادم بیشتر مقاومت در مورد هرچیزی نشون میدم و پشتکارم تو یکسری کارها کمکم کرده به لطف خدا درکنارم.
با آرزوی موفقیت ، سلامتی و شادابی واسه همه عزیزان و دوستان
این عقیده من که با هرشرایطی تو زندگی داری حتی این بیماری میتونی ازدواج کنی و زندگی خوبی داشته باشی چون به نظرم ادمهای سالمش قدرشون رو نمیدونن و میگن تو ام اسی نمیتونن باهم ازدواج کنن ولی چرا؟ حداقل مثل هم باشن بهتر همو درک میکنن و باهم کنار میان تا بکسی که سالم بخوای ازدواج کنی وبهش بفهمانی که بخدا بیماری نیست که مسری باشه و میتونه زندگی کنه و فعالیت فقط احتیاج به ارامش در خانه حداقل داره و گاهی کمک اگر خودش خواست و طرف مقابل غیر از خانواده حمایتش کنن و درکش که یکسری از خانواده ها هم نمیکنن و همه کارها دست خود بیمار ولی خوشبختانه من قدر خانوادمو میدونم چون هرچی دارم از خداست که درکم میکنن ، هوامو دارن و کمک میکنن وقتی بخوام و تمام راحتی رو فراهم کردن ولی چکارکنم دست خودم نیست نیاز ازدواج و فکرش اذیتم میکنه و همش تلاش میکنم خودمو با چیزهایی که دوست دارم مشغول کنم و از تواناییهام استفاده ببرم و با ارامش و خونسردی زندگی کنم که هیچی واسه این بیماری مخصوصا مهمتر از ارامش نیست ولی این موضوع که می بینم اطرافیانم انقدر راحت ازدواج میکنن اذیتم میکنه با اینکه با بیماریم کنار اومدم و دیگه بدون توجه حرف دیگران کلاس یوگا و ارگ و بیرون از خانه میرم و بیشتر کارهای شخصیمو خودم انجام میدم. ولی بگیین چکارکنم مگه ما هم ادم نیستیم یعنی از کوتوله ، دست و پا نداشته و ... کمیم که نتونیم زندگی مشترک داشته باشیم و فرزندهای خوبی تحویل جامعه بدیم.
واقعا از خدا میخوام خودش کمکمون کنه و در این بیماری فقط خودمون باید کمک به خودمون بکنیم که با هرشرایطی که داریم ارامش خودمون رو حفظ کنیم و هیچی ازارمون نده ولی با دانستن راهش.
بخدا بیماریمو پذیرفتم ولی فکر اینکه نخوام ازدواج کنم اذیتم میکنه و همش با امید به خدا در این مورد دارم زندگی میکنم البته نه امید بی خودی فقط توکل به خدا که درزندگی انسان فقط همین امید و ارزوست که اورا زنده نگه میداره و میگن هیچوقت امید دیگران رو واسشون خراب نکنین ودرضمن مهم اخرت که کاری کنیم بجای خوب برسیم.
من حتی بعضی جاها از خانوادم بیشتر مقاومت در مورد هرچیزی نشون میدم و پشتکارم تو یکسری کارها کمکم کرده به لطف خدا درکنارم.
با آرزوی موفقیت ، سلامتی و شادابی واسه همه عزیزان و دوستان