2012/08/29, 09:01 PM
خویش را چون خار دیدم، سوی گل بگریختم
خویش را چون سرکه دیدم، در شکر آمیختم
دیده ی پر درد بودم، دست در عیسی زدم
خام دیدم خویش را، در پخته ایی آویـختم
خاک کوی عشق را، من سرمه ی جان یافتم
شعر گشتم، در لطافت، چشمه ها را ریـختم
"عشق گوید" راست می گوئی،ولی از خود مبین
من چو بــادم، تو چو آتــش، من تو را انگیــختم
« گوهر پاک بباید که شود قابل فیض »
« *پیوند قلبها مسافت نمی شناسد وقتی که خــدا عاقداست و مهرش حس قشنگ عشق و امید »
« Love is the medicine for any kind of pain »