2010/06/09, 02:41 PM
خیلی خودمو کنترل کردم که ناراحتیم رو بروز ندم آخه انگار یه مرده که یه دفعه زنده شده رو دیده بودنکه اونطوری نگاه می کردنبعد از اینکه باهام حرف زدیم جلوی خانواده ی اونا و خانواده ی خودم خیلی خودمو کنترل کردم ولی به محض اینکه تنها شدم کلی گریه کردم نه از بابت اینکه اونا چه جوری فکر می کنن از بابت اینکه چقدر بعضی از آدم ها نفهمن. ولی من تا صد تای دیگه هم اگه بهشون بگم ام اس دارم و تعجب کنن بازم به صد و یکمی می گم که ام اس دارم. اگر مطمئن بشم که با ترحم و دلسوزی بهم نگاه نمی کنن قبول می کنم. چون آدما فرق بین محبت و ترحم رو خیلی خوب می فهمن.