2011/12/23, 09:54 PM
پیرمردی کارگر خانه ای بود و هرروز ذو کوزه اب از چشمه پایین تا خانه ارباب می اورد یکی از این کوزه ها ترک داشت...یک روز کوزه سالم با کنایه به اونیکی گفت تو زحمت این پیرمردوبه هدرمیدی و فقط نصف اب و تا اینجا میاری...کوزه غمگین شدوبه پیرمرد گفت ازتو شرمگینم لطفا من و کنار بزار...پیرمرد گفت این مسیرونگاه کن چی میبینی؟تمام گلهای زیبایی که کنارجاده رو از چشمه تا خانه ارباب وپرکردن همه هرروز از ابی که از ترک تومیچکیدسیراب شدن... سلام دوستان خوب هستید بنظرمن بستگی به این داره که طرز فکرما چی هستش ما میتونیم تو خیلی موارد مثل بقیه باشیم اما درمورد ازدواج باید بیشترحواسمون جمع باشه کسانی که بیماری دارن اینطور نیست که حق زندگی نداشته باشن اما بایدشریکی انتخاب کنیم که درهمه حال درک و ملاحظه مون کنه واقعیت اینکه بیماری ما مثل خیلی های دیگه نیست مثلا اون دوستمون که گفته ما کور وکر و معلول نیستیم که؟ بهتربگم شرایط ازدواج با چنین عزیزانی کاملا مشخص هستش و طرف مقابلشون میدونه با چه موقعیتی روبرو هستش اما اون کسی که میخوادبا کسی با شرایط ما ازدواج کنه کمی سردرگم هستش چون زمانی حال ما کاملا خوب و طبیعی هستش وگاهی خسته و حتی خودمون هم گاهی نمیدونیم فرداو پس فردامون چطور خواهدبوداین تغییر حالت ممکن شریک زندگیمون و تحت فشار بزاره یا بترسونه چون به هرحال از همه لحاظ دلبسته و وابسته ما هستش ما شایدبا دوستانی که نابینا و غیره هستن از بیشترجهات نیاز کمی به کمک اطرافیانمون داشته باشیم اما بیشتر از اونها به توجه و محبت ودرک اطرافیانمون نیازمندیم مخصوصا که بیماری ما هنوز تو جامعه ما جا نیوفتاده...ممنونم
در این خاک, در این خاک
در این مزرعه ی پاک
به جز عشق, به جز مهر
دگر بذر, نَکاریم...!
در این مزرعه ی پاک
به جز عشق, به جز مهر
دگر بذر, نَکاریم...!