2011/10/10, 12:06 PM
بچه ها منم یه خواستگار سمج داشتم و دارم .روزی که بیماریمو بهش گفتم یه خورده رفت تو خودش و گفت که هیچی نیست.رفت کلی تحقیق کرد و آخرش اومد و گفت که هیچ مشکلی با این قضیه ندارم حتی روز اولی هم که بهم گفتی مشکلی باهاش نداشتم فقط به خاطر اینکه باید بدون شرایط زندگیت باید چطوری باشه رفتم واسه تحقیق نه به خاطر ترس از بیماریت.من به خاطر اینکه دست به سرش کنم میگم باید خانوادت بدونن ولی میگه به هیچ وجه کسی نباید بدونه چون من و تو می خوایم زندگی کنیم .نمی خوام حرفا و باورهای غلط بقیه زندگیمونو خراب کنه
خداوندا ، قرارم باش
یارم باش
جهان ، تاریکی ِ محض است
میترسم ؛ کنارم باش . . .
یارم باش
جهان ، تاریکی ِ محض است
میترسم ؛ کنارم باش . . .