2011/08/16, 10:47 AM
من قبل از امیر یه خواستگار سمج داشتم که گفته بود ام.اس من اصلاً مهم نیست و داره از عشق من میمیره! بعد موقع عمل که رسید برنامههاش شروع شد که آخه من به فامیل چی بگم؟ توی مراسم اگه نرقصی! رفتی باغ و کوه و کمر و تو بلند نشی گلکوچیک بازی کنی دقیقاً همینطوری که نوشتم! یک سال و نیم هی با دست پیش میکشید و با پا پس میزد. یکهویی میامد محل کارم و بعد که میرفتیم بیرون میگفت مامانم رفته خواستگاری یک سال و نیم اذیتم کرد و کاری کرد که ام.اس من عود وحشتناکی کرد و افتادم.
وقتی امیر پا پیش گذاشت با خودم گفتم اینم مثل اون. تا روز عقدمون از ترس داشتم پس میافتادم. هر چند مدت آشنایی من و امیر تا عقدمون 40 روز طول کشید، شکر خدا سر حرفش هست و مراقب من هست که خم به ابروم نیارم.
میخوام بگم همه مثل هم نیستند. ولی از سال 80 به بعد من هر خواستگاری که داشتم، از رزیدنت و مهندس بگیر تا بقال و چقال تا میگفتم ام.اس دارم دَر میرفتند. یاد شرط و شروط شازده خانوما میافتادم که هر کسی توان انجامش رو نداره، موهبتی هست برای خودش این ام.اس
وقتی امیر پا پیش گذاشت با خودم گفتم اینم مثل اون. تا روز عقدمون از ترس داشتم پس میافتادم. هر چند مدت آشنایی من و امیر تا عقدمون 40 روز طول کشید، شکر خدا سر حرفش هست و مراقب من هست که خم به ابروم نیارم.
میخوام بگم همه مثل هم نیستند. ولی از سال 80 به بعد من هر خواستگاری که داشتم، از رزیدنت و مهندس بگیر تا بقال و چقال تا میگفتم ام.اس دارم دَر میرفتند. یاد شرط و شروط شازده خانوما میافتادم که هر کسی توان انجامش رو نداره، موهبتی هست برای خودش این ام.اس
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.