[fireboud]

گزارش تصویری سفر

دوستان در حال سوار شدن و حرکت از تهران


محوطه هتل جهانگردی


زمان آزاد سازی دوست عزیزمون که زندانی شده بود


آرامش


پیش به سوی گیسوم


و گیسوم



مراسم جوجه پزی






سر پناهی برای همه


خزان سبز


کوره معروف




چنگال به دست آماده شکار


موزه گیلان






و ما ام اس سنتری ها (این عکس با اطلاع قبلی انتشار در سایت و رسانه گرفته شده است)

[hamid_147]

روز دوم تو جنگل برام این صحنه که همه به هم دست داده بودن و کمک بودن تا پذیرایی از بچه ها به نحوه احسنت برگزار بشه از حمید سجاد ارمین دامون فربود که زحمت سیخ کشیدن و آتیش روشن کردنو به عهده داشتن و از میهن و مهسا مریم و غیره که یه سفره زیبا رو چیدن خیلی قشنگ بود و تو ذهنم این بود که چند تا از بچه ها(فربود حمید سجاد) باید همه کارهارو بکنن و اینکه خانمها هم اومدن جلو و چقدر با جدیت پیگیر بودن که عالی باشه
و شب نیز سیب زمینی هارو فویل پیچ کردن و در کنار منقل پ(ندا و میهن ) با جدیت نشسته بودن تا سیب زمینی ها خوب خوب بپزه و چقدر خوشمزه شده بود
دلم برای همتون تنگ شده دلم برای کنارتون بودن یه ذره شده
و دوستای که منو تحمل کردن هم معذرت خواهی میکنم و هم تشکر
ای کاش میشد هیچ وقت ازتون جدا نشدخیلی دوست داشتنی هستید

[baharan]

خداروشکر سفربه این خوبی وخاطره انگیزو رفتیدوبه سلامتی برگشتید...
خداروشکر که به همتون خیلی خوش گذشت...
خداروشکر که تک تک انرژیهای مثبتتون در وجود خودتون وما یک دنیا اثر مثبت داشت...
خداروشکر که ام اس برای شما که رفتید وبرای ما که از دور نظارتون میکردیم از جای جای سرزمینمون حلقه ای ساخت ناگسستنی،پیوسته به وسعت ایران...
در اینجا تو این سایت صدای تپش قلبهاست که گذشت زمان رو معنی میکنه...نه صدای عقربه های ساعت....
در اینجا زندگی معنای دیگه ای داره...به امید فردا وسلامتی وبهروزی تمام اونایی که رفیقی به نام ام اس دارن.







فقط یه چیز کاش حاضرین در عکس دسته جمعیو معرفی میکردید!

[SSA]

بی انصافیه اگه نگم مدام به این فکر میکردم که کاش سروش هم بود.

جاش خیلی خالی بود.
اگه بود میدید ریفیقش چطور بهش خیانت کرد و شد ریفیق شیش دانگ حمید.
اصلا این دوتا از هم جدا نمیشدن
انگار زنجیرشون کرده بودن به هم.

تشکر میکنم که اومد با دعاهای خیلی قشنگش بدرقمون کرد!
حتی اگه پنجشنبه شب هم میرسید خوب بود، اما خسته میشد حتما.

قابل توجه زهرا پاییزان: اسم باقلوای تلخ در این سفر به کیشمیش سیاه تغییر پیدا کرد!!

[chipchip]

خـــــوب حالا تشکرات من

آقا من زیاد نمیخوام تشکر کنم ، اصن چه معنی میده مدیر بیاد تشکر کنه

راستیتش من تا ساعتای آخر هم مشخص نبود که بیام یا نه ، کج در جریان قضایا بود. هم یخورده مشغله داشتم هم اینکه فک کنین من تو همین دوماه اخیر 5 6 بار گیسوم و آبشار ویسادار و رفته بودم. خانه روستایی هم که دیگه هیچ. از طرفی زمان سفر واسه من اصن مناسب نبود .
ولی این سفر یکی از بهترین سفرای زندگیم بود . با وجود اینکه گیسوم و ساحل و خانه روستایی هیـــــــــــــــــــچ جذابیتی واسم نداشت ولی عجیب بهم چسبید . تو هماهنگی هایی که قبل سفر با حمید میکردم همش دنبال جاهای فوق العاده قشنگ بودم و میخواستم تعداد جاهایی که میخوایم بریم و زیاد کنم، حمید یه بار بهم گفت اینکه کجا میریم مهمه ولی بچه ها بیشتر بخاطر دورهم بودنه که لذت میبرن، واقعن اونموقع حرفشو جدی نگرفتم، بهشم گفتم هرچه قدر هم که باهم بودن واسشون لذت بخش باشه باز اگه یه جای خوب نبرینشون خوششون نمیاد. ولی حالا خودم تکراری ترین جاهایی رو که میشد برم رو با شما دوباره رفتم ولی اندازه یه دنیا خوش گذشت بهم. حالا تازه گرفتم حمید چی میگه.
راستشو بخواینم خسته شدم تو این سفر. ولی ازاون خستگی هایی بود که میچسبه ، گوشت میشه به تنت ، دیدین تو عروسی خواهر یا برادرتون حسابی خسته میشین ولی خستگیش مثه عسل شیرینه الان همون .

پیام خصوصی به همه بجز کج:
یه تشکر ویجه هم از حمید میکنم. انصافن خایلی زحمت میکشه. از دوماه پیش که درباره این سفر باهم صوبت کردیم تا آخرین لحظه ی که از هم جدا شدیم دیدم چجوری زحمت میکشید هماهنگ میکرد، از تهران پاشد اومد اینجا تا جاهایی رو که میخواستیم بریم و از نزدیک ببینه، که مناسب هست یا نه ، شاید بالای 10 تا هتل و تو گیسوم و انزلی و تالش و اون دوروبر گشت تا یه هتل مناسب پیدا کنه. باورتون نمیشه رو کوچکترین جزئیات دقت میکرد که نکنه یه وقت بچه ها مشکلی براشون پیش نیاد ، ناراحت نشن . راستشو بخواین اگه نمیدیم حمید ایـــنجور از جون دل مایه میذاره میپیچوندمش . قبلا میخواستم وقتی مدیر شدم بندازمش بیرون ولی حالا شاید شــــــاید گذاشتم همین گوشه کنارا یه جایی باشه ، شــــــاید قول نمیدم .


و در آخر یه تشکر خـــــایلی ویژه از بنیاد امور بیماری های خاص، اینو حمید باید بگه ولی من فک میکنم اگه بنیاد نبود احتمال کنسل شدن این سفر زیاد بود. یه نکته جالب دیگه واسه من درباره بنیاد اینه که بنیاد به این سفر فقط به چشم یه سفر تفریحی نگاه نکرده ، واقعن جالب بود که اینقد فکرشون بازه که تاثیر این سفرارو رو بچه ها درک میکنن. امیدوارم این همکاری ادامه داشته باشه و بقیه سازمان ها و مراکز دیدشون به این جور فعالیتا مثه بنیاد باز بشه.

[hilda]

من می خوام بگم که اصلن فکر نمیکردم رابطه ی مجازیه ما با سجاد انقدر واقعی باشه و عمیق
و اینم بگم که از دید من سجاد کمی تا قسمتی پسر خجالتی ایه اینو اون اول که اومد تو جمعمون فهمیدم ولی بچه ها خوب راه انداختنش
و اما حمید بگم چه سوتی دادی؟؟؟؟ تو راه برگشت تو میدل باس؟؟؟؟
میگم

یه آهنگی هست از ابی که میگه به جای مهر سرمو بزار رو شونت ...... فکر کنین حمید با صدای بلند وقتی داشت ای آهنگو می خوند چی گفت؟؟؟؟؟؟؟

بله درسته

گفت به جای مهر پاتو بزار رو شونم

حمید جون اشکال نداره منم خسته میشم از این سوتیا زیاد میدم

---

یه چیز جدیم می خوام بگم اونم اینه که به نظر من این سفر خیلی از سفر همدان با کیفیت تر بود و بازخورد خیلی بهتری رو بچه ها داشت این نظر منه
و دلیل این بهتر بودن این بود که با تور برگزار نشد و بچه ها خودشون همه ی کارارو انجام دادن که برای بار اول به نظر من واقعاً عالی بود بچه ها من بهتون 10 میدم

اعتراف میکنم خیلی خوشحال شدم از اینکه دیدم مهدیه حالش بهتره و بستری نمیشه این خیلی حسه خوبیه که ببینی باهم بودن چه تاثیر بزرگی میزاره رو بچه ها

بازم از همتون ممنوم

[yummy]

دیر رسیدم
نوشته هاتونو خوندم، شدیــدا متحول شدم
ازین نوع
خوشحالم که اینقد زیــاد بهتون خوش گذشـته
آغا به قول یکی باقی الصالحات که میگن ینی ایــن
آفرین به حمید و فربود و مه سا و .... و بقیه دست اندرکاران

[یه غریبه]

منم با نظر هيلدا راجع به كيفيت سفر موافقم. واقعاً نمرتون ١٠ ه!
آقاى عكاس! شما شماره حساب ارزي بده!! چه خياليه! فقط عكس هام رو بده بهم.
اين آهنگه ........... سجاد! هم از ذهنم نميره بيرون! سيا كيشميشه، سجاد! دانلود كردم و هي دارم گوش ميكنم!
اما تشكرات:
حميد، مهسا و فربود عزيز، مرسي براي همه ي زحماتتون و برنامه ريزي عاليتون.
مرسي از بنياد كه ما براش مهم بوديم. كه اگه كمك نميكرد اين تعداد دور هم جمع نميشدن. مرسي...
مرسي از همتون كه هستيد... كه با بودنتون همه ي غصه ها كمرنگ و فراموش ميشه...

اينم بگم: ساعت ٣ شب، يكي از دوستان تصميم گرفت دخترهايي كه خواب هستن رو با قورباغه آشنا كنه و با يه كيسه ي بزرگ و با هدلايت روي سرش راهيه محوطه هتل شد! من شاهد اين اتفاق شوم بودم. جلوي اون فرد خرابكار رو كه نتونستم بگيرم. دخترها رو هم كه نميشد ساعت ٣ بيدار كنم بگم جلسه معارفه با قورباغه ميخواد برگزار بشه!! هيچي ديگه! استرس زيادي رو تحمل كردم تا دوستمون رو دست خالي ديدم و فهميدم قورباغه ها رابطه ي خوبي با دخترها دارن و اون شب كلاً غيب شده بودن!

[barzegar]

در ضمن اینجا جا داره که از خانومی که تو موزه لیدر ما بودن بخاطر صبر و مهربون بودنشون تشکر ویژه داشته باشیم.
جبغ دست هورا

[shahrzad]

سلام سلام
خیلی خوش گذشت
خیلی خوش گذشت
خیلی خوبید
ممنونم از همگی
از زحمت هایی که کشیدید
به خدا نمره ی ده کم هست برا شما
خود نمره ی بیستید
مثل هیچ کسی نیستید
دوستون دارم
با موبایل اومدم نوشته های تک تک تون رو خوندم ببخشید ک نشد لایک بزنم
هزاران لایک برا دل نوشته های دوستام کمه
راستی مهسا یه سوال دارم؛جدا در رو قفل کرده بودی عسیسم‏?‏‏!‏