امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امیتازات : 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شما همان چیزی می شوید که فکر می کنید
#11
سلام دوستان.من هم با موضوع قانون جذب کاملا موافقم و وقتی که برنامه مربوط به بیماران خاص رو تو تلویزیون میدیدم فکر میکردم که من هم یه روزی یه نوع بیماری خاص میگیرم و گرفتم و حالا میخوام فقط به بهبودی فکر کنم و بسSmile (52)
 تشکر شده توسط : arezooo82 , seyyed reza
#12
یه بار برنامه هزار راه نرفته مربوط به یه خانمی بود که ام اس داشت و کارشون به طلاق کشیده بود..وقتی اون زن رو دیدم همه فکر و ذهنم شد ام اس ..حالام ام اس دارم!!!البته این مربوط به چیزای خوبم هستاااااا...همیشه دوست داشتم کلاه بذارم برم سر ساختمونsmiling دوست داشتم معمار بشم.همش تو فکرم این بود.
به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد..
#13
راستش من هم از بچگی منتظر یک بیماری صعب العلاج بودم . sad2ولی یکی دوسال پیش نظرم کاملاً عوض شده بود و منتظر چیزهای بهتری بودم ! نمیدونم چرا ام اس توی این کشاکش پیروز شد؟!confused2 البته اون چیزهای بهتر هم اتفاق افتادهاlove28
[تصویر:  gifs-butterfly-6.gif]
[تصویر:  be-my-valentine01-source_fxf.gif]
#14
منم همین طورconfused2
خیلی مسخره است اما همیشه از بچگی میگفتم مریضی صعب العلاجی میگیرمconfused2confused
اما باهاش مبارزه میکنم و همه انگشت به دهن میموننconfused2
نمیدونم چرا؟؟؟؟اما به اینا فکر کردم...نه که عمداً ناخوداگاه میومدن تو فکرم منم بال و پرشون دادم
بالخره هم که جذب شدrolleyesconfused
وقتی احساس میکنی داری به بن بست میرسی و زندگی خیلی تخیلی شده به یاد بیار که قبلا هم اینطوری شده بود ولی گذشت. این لحظات فرصتهایی برای بزرگ شدن هستند.icon_biggrin
#15
من مخلص قانون جذبم.وقتی چیزی رو می خوام با یه عشق وانرژی بهش نیگا می کنم که خودش میاد تو بغلم.باور کنین.agreement2
تا شقایق هست زندگی باید کرد.love28
#16
Rainbow 
و اعتراف من:
وقتي خيلي كوچيك بودم، و مهموني خونه ي ... مي رفتيم، خيلي وقتها پسر همسايه شون رو مي ديدم كه روي ويلچره! بارها و بارها اين سوال در ذهنم تكرار شد كه چرا روي ويلچره؟ و آيا اگر هر كس بزرگ بشه، ويلچرنشين ميشه؟ چرا همسر و فرزند نداره؟ چرا مدام توي خونه است؟ چرا بزرگترهاي خانواده ي ما مثل اون نيستن؟ آيا من هم روزي مثل ايشون ميشم؟
از كسي سوالم رو نپرسيدم! مي ترسيدم بپرسم! مي ترسيدم بپرسم و بزرگترها جوابي بي ربط بدن، يا درست جواب ندن و حقيقت رو پنهون كنن! و خلاصه اين سوال هم در ذهنم خاك شد و فراموشش كردم!
تا اينكه يازده، دوازده ساله شدم! چندين مرتبه در خواب ديدم، بالاخره بزرگ شدم، روي ويلچر، كنار پنجره نشستم!
وقتي با هراس از خواب مي پريدم، پاهام بي حس و بي حركت بود! كلي گريه و تقلا مي كردم كه حركتشون بدم! و بالاخره حركت ميدادم! اين قضايا هم بعد از مدت كوتاهي به فراموشي سپرده شد!
ظاهرا، فراموش كرده بودم! اما تمامش در ناخودآگاهم باقي مونده بود! تا روزي كه بدون علايم قبلي خاصي (شايد هم بي توجهي خودم به علايم)، سمت چپ بدنم كم كم از كار افتاد! از كودكي تا حالا،فكر فلج شدن، من رو رها نكرده بود، شايد هم من دستش رو گرفته بودم و با خودم به هر سو مي بردم! و جزئي از وجودم شده بود!

خلاصه كه بهش فكر كرده بودم!
 تشکر شده توسط : paeeze , nahid , neda.t
#17
اره . من دقیقا احساس میکردم که یه مریضی میگیرم و بعدش با دعا پیروز میشم. فکر میکنم این به خاطر برنامه های تلویزیون هست . همش غم و غصه و ناراحتی . ماه رمضون - محرم انگار وحی اومده که باید یه برنامه ساخته بشه سراسر مریضی و مرگ و میر باشه . من هم که بچه بودم تاثیر میگرفتم . شنیدین که یه بچه به خاطر سریال ماه رمضون خودشو دار زد و ............این نوع شدیدش بود .
ترس دیگه ام هم این بود که مامان و بابام از هم جدا شن . موضوع ثابت همه سریالای اون رمان
مریضی رو که با قانون جذب گرفتم تا ببینم قسمت دومش هم میشهhappy0065.gif
 تشکر شده توسط : paeeze , arezooo82
#18
من همsmiling


به خود آی,خود تو جان جهانــــــی...













#19
من که ایمان دارم وبه زبون خودم میگم خودم کردم که لعنت برخودم بادangry2angry2هم ام اس هم مرضهای لا علاج دیگمangry2angry2
[ثبت احوال در شناسنامه ام همه چیز را ثبت کرده است جز احوالم را .. !![
#20


من در سن نوجوانی فکر کنم 13 یا 14سالگی در زمان شهادت حضرت علی داشتم بصورت پنهانی از خانواده ترانه های داریوش را گوش میکردم که پدرم سر رسید و کلی دعوایم کرد و من با کلی احساس کناه منتظر جزای اینکارم بودم که مدتی بعد ام اس نصیبم شد و این خاطره هیچوقت از خاطرم نمیره و بعضی اوقات به خدا میگم خدایا من که داشتم آهنگهای غمگین گوش میدادمlaughing3
مهم این نیست که در کجای این دنیا ایستاده ایم
مهم اینست که در چه راستائی گام برمیداریم.
  


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  فقط کافی است باور کنید تا با مرگ مواجه شوید افکاری که شما را خواهند کشت! Hegan 2 4,333 2015/02/19, 07:49 PM
آخرین ارسال: aztab



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
6 مهمان