وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس
اطلاعیه : هفدهمین فراخوان گردشگری ام اس سنتر - نسخه قابل چاپ

+- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir)
+-- انجمن: بحث ها وگفت و گوهای عمومی اعضاء (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7-%D9%88%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7%D8%A1)
+--- انجمن: کوهنوردی و گردشگری ام اس سنتر (https://mscenter.ir/Forum-%DA%A9%D9%88%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D9%88-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D8%B3%D9%86%D8%AA%D8%B1)
+--- موضوع: اطلاعیه : هفدهمین فراخوان گردشگری ام اس سنتر (/Thread-%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%87-%D9%87%D9%81%D8%AF%D9%87%D9%85%DB%8C%D9%86-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D8%B3%D9%86%D8%AA%D8%B1)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12


RE: اطلاعیه : هفدهمین فراخوان گردشگری ام اس سنتر - رامنا - 2013/09/18

بچه ها من تازه برگشتم. خوشحالم که برنامه خوب پیش رفته و به همه خوش گذشته.

من سر قولم بودم. من و دوستم تو سفر دست بندامون دستمون بود. مردم نگاه میکردن. فکر نمیکردم کسی توجه کنه ولی اشتباه میکردم. چند نفری هم راجع بهش پرسیدن. به خصوص راجع به سایت که روی دست بند نوشته بودم. براشون جالب بود که بچه های مبتلا تو ایران اینهمه فعالن و کوه میرن و اینها...

فقط اشتباهی که کردم این بود که روزپنجم ششم دست بندم رو بخشیدم به یه آقایی که وقتی دنبال کارام رفته بودم باهاش آشنا شدم.... گفت میتونه داشته باشتش, منم دادمش ولی بعد فهمیدم نباید این کارو میکردم چون دست بندم تموم شد. اما خب دوستم تا آخر سفر مال خودش رو داشت. هر چی گفتم بدش به من ندادش. به همه هم میگفت ام اس داره اما حالش خوبه. دیووووونه هیچیش نیستا... میگفت تو یه جورایی انگار سختته بگی من به جای تو میگم.

دو روز مونده به برگشت یه دست بند نارنجی دیگه خریدم. گفتم این دیگه مال خودم میشه. فکر میکنید چی شد؟... یه خانم مسن فکر کنم 55 سال رو داشت, تو فروشگاه با ویلچر اومد نزدیکم و راجع بهش پرسید. منم توضیح دادم براش. گفت ام اس داره و یکساله که ویلچر داره اما داره سعی میکنه که کنارش بذاره... بچه ها حالش اصلا بد نبود. خیلی سر حال و خیلی مستقل و پر از انرژی... همچین زبل و فرز چرخ میزد تو فروشگاه که نگو... همسرش هم باهاش بود و اصلا سعی نمیکرد کمکش کنه یا کاراشو بکنه... خانومه خودش از پس همه چی برمیومد. خیلی ذوق کرد بهش. گفتم دوست دارم دست بند رو یادگاری داشته باشه و اونم قبول کرد (با کلی ذوق البته)

دلم میخواست مفصل تر بنویسم راجع به همه توضیحاتی که من دادم و چیزهایی که شنیدم اما خیلی خسته م الان و اتاقم و چمدونهای ولو وسطش به شدت انتظارم رو میکشن... باید برم. فقط یه چیزی; اون خانم اخریه انگلیسی بود. میگفت تو کشور اونها هم جوونهایی که ام اس دارن براشون سخته که به دیگران راجع بهش بگن و پنهانش میکنن... میگفت همه جای دنیا همینه و اینکه خودش تا مدت ها فقط به همسر و خانواده نزدیکش راجع بهش گفته بوده... .

دوستتون دارم woman