وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس
تیم دوچرخه سواری ام اس - نسخه قابل چاپ

+- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir)
+-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3)
+--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)
+--- موضوع: تیم دوچرخه سواری ام اس (/Thread-%D8%AA%DB%8C%D9%85-%D8%AF%D9%88%DA%86%D8%B1%D8%AE%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3)



RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - بهــار - 2012/05/25

رایکای من گاهی دماغشو چین میده و بو می کشه تند تند
منم الان همین طورم!
دیگه لحظه ی اومدنتون داره نزدیک و نزدیک تر میشه...!
هزار مدل صحنه ی اومدنتون را تو ذهنم تصویر کردم و میدونم میدونم از تصورم هم او.ن لحظه قشنگتره!
هــــوراlove28


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - neda.n - 2012/05/25

(2012/05/25, 10:45 PM)nafass نوشته است: وای چقدر خوشحالم که کلی بهتون خوش گذشته
جای ماها رو هم خالی کنین

دوستتون داریم یه عالمه
منتظریم که برگردین و دور هم مافیا بزنیم رفقا

خب من از همین جا ، جلوی همه اعلام می کنم ، من همیشه یه شهروند کاملا عادی هستم !!!evilgrin0039.gif
و اما ، دیگه چیزی نمونده بچه ها ، مطمئنم این چند روزم مثه قبل پر انرژی و پر توان پیش میرین .
بعدم ضایع است با دماغ و دست و پای کبود بیاین ، بعد معلوم شه از دوچرخه نیست از جنگ داخلیه !! گفته باشما Smile (16)




RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - anaram - 2012/05/25

بابا ایول
راستش منم بدجوری دلتنگتون شده امlove28
شرمنده نوشت : حالا وقتی که بودین هی بی همتی میردم و نمیشد ببینمتونBlush ، حالا که نیستین بدجوری حس میکنم خیلی وقته ندیده امتونو دلم قده یه نقطه شده confused


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - atefe - 2012/05/25

بازم کنسرو ؟؟؟؟badtaste
یکم به خودتون برسید سوئ تغذیه نگیرید..confused
تا بیشتر از این تلفات ندادین برگردین شوخی خشن نکنیدangry
چقد غرغر کردماevilgrin0039.gif


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - N00shin - 2012/05/25

بچه ها این روزهای آخر سفرتون، و این روزهایی که دوری رو نزدیک کردین و چیزی به دیدارتون نمونده انگار داره دیرتر می گذره confusedconfusedconfused
خوشحالم که روزهای به این قشنگی هم توی سفرتون داشتین
بچه ها این چند روزه رو تحمل کنین و بقیه کتک کاری هاتون رو بذارین برای تهران wink2
شما باید سالم به تهران برسین Smile (16)Smile (16)Smile (16)
ما همه منتظر 10 و 11 خرداد و ورود موفقیت آمیزتون به تهران هستیم agreement2agreement2agreement2agreement2


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - naz.gigili - 2012/05/26

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــلامagreement2
جای همتون خالی بود امروز...
اول از پدر و مادر عزیزم تشکر میکنم.که انقدر لطف کردن و پیشنهاد این سفر یک روزه و دیدار دوستان( که از عمق جان دلمون واسشون تنگ شده بود ) رو دادن icon_questionicon_question

از آقای توسلی که مارو راهنمایی کردن تا به اونها برسیم ممنونم.icon_question
ما امروز ساعت 7 از خونه زدیم بیرون.ساعت 11 رسیدیم دامغان.
انقدر تو شهر چرخیدیم که غذای هتل جهانگردی حاضر بشه.بعد رفتیم ناهارو (جاتون خالی) خوردیم و رفتیم به سمت چشمه علی.
1:30 رسیدیم به بچه ها...

قبل از این که ما وارد محوطه بشیم فربود عزیز اومده بود منتظر ما.وقتی ما رسیدیم با کاپشتن نارنجی ( با کیفیتش) ایستاده بود.که ما وقتی دیدیمش کلـــــی انرژیی مضاعف گرفتیم.
بعد ما ماشینو پارک کردیمو رفتیم پایین.پشت ی ساختمون روی پله ی پهنی (که تو یکی از عکس هام ی کم جامون مشخصه) بچه ها نشسته بودن.
من اولش تا چشمم بهشون افتاد وایسادم ببینم از دور عکس العملشون چیه وقتی میبیننمون...evilgrin0039.gif
20 دفعه تا حالا چهره هاشونو تجسم کردlaughing3laughing3laughing3عــــــالی بودن
سیــــــنا دهنش باز مونده بود و با دستش فکّشو گرفت...
علیـــــرضا ابروهاش رفته بود بالاترین حدی که میشد بره...
حسین آقا هم چشماش گرد شده بود و داشت میخندید...
بعد ما رفتیم بالا روی همون پله ای که علیرضا توضیح داد.
نشستیم پیششون.بعد از ناهارِ بچه ها...
پدر جون ممنون...( پدرم بنده خدا هی میفرستادیمش بره از تو ماشین ی چیزی بیاره، ی بار رفت میوه هارو آورد.ی بار رفت کیک و چایی رو آورد. ی بار هندوانه خفن.(شیرین و قرمز ) )

ی توضیح کوچولو راجع به کیک تولد استثنایی بدمconfused
من و مامان دیروز (اومد دنبالم بعد از دانشگاه) بعد از کلی تحقیق که چه کیکی قابلیت جابه جایی بیش از 400 کیلومتر-بدونه خراب شدن-رو داره.به این نتیجه رسیدیم که ( ازون کیکا که داخلش عسلِ و روی اون با مغزها تزئین شده رو بگیریم. که هم کیک باشه -شیرینی فقط نباشه- که واسه تولد بچسبه.هم ی کمی گرمی باشه...بعد از میوه های سرد این فصل.
همیشه میگفتم این کیکارو کی میخره؟ وقتی کیک خامه ای هست! (بعد فهمیدم اسمش کیک تهران-دامغانه :60: )

با آقایون محترمی هم که همراهشون بودن آشنا شدیم.
احمد آقا که هی تو فیلمش بودیم.

دوتا راننده ی مهربون و آقایی که باهاشون بودن خیلی خونگرم و صمیمی بودن.
و پر از اطلاعات راجع به ام اس.

یکی از همراهاشون -فکر کنم آقا مهدی بود اسمش- رفت از توی چشمه یک خرچنگ آورد.که ما ببینیمش.بعد ببرش بندازش تو آب دوباره.
بنده خدا سینا داشت ناهار میخورد (ناهار که میگم یعنی سیب زمینی پخته)
(بچه ها به نیت داشتن رستوران تو اون تفریحگاه رفته بودن اونجا، بدون وسایل ناهار...اما دریغ از حتی یک دکه غذا فروشی) داشتم سینا رو میگفتم.داشت ناهار میخورد.هی این خرچنگ رو از جلوی چشمش رد میکردیم دست به دستconfused
آخر سر آقای فرهانی فکر کنم (که من به بچه ها میگفتم عین آقا صفدرِ) خرچنگ رو گرفت و باهاش ترکی حرف زد.بعد انگار بردنش انداختنش تو آب.
ولی سینا ی احساس چندشی توام با نگرانی برای سفر کوتاه خرچنگ داشت...

خیلی خوشحال شدیم که آقا مهدی و هانیه جونو هم اونجا دیدیم.
هانیه جون برای من فال هم گرفت.evilgrin0039.gif
برای سینا هم فال گرفت که انگار خوب بود.wink2
مافیا هم بازی کردیم.
که برای اولین بار پدر منم شرکت کرد تو بازی...
سینام ازینکه پدرم بار اولشه ازش استفاده میکرد برای رای .سریع میگفت آقای رحمانی پور دستتونو ببرین بالا...مثلن به فربود رای بدین.اونم که سریع بدون هیچ چونو چرایی دستشو میبرد بالاconfused (حالا مافیا دقیقن من و فربود بدویما.angry3angry3 ولی آخر ما بردیـــــمevilgrin0039.gifevilgrin0039.gif )

امشب من فهمیدم علیرضا واقعن چه کار سختی میکنه...هر شب.با همه ی خستگیش و اینترنت ضعیف و حتی گوشی میاد و این گزارش های زیبا رو برامون مینویسهconfused
واقعن هم زیبا مینویسه.
(البته خستگیه شما کجا و خستگیه ما کجاconfused ) دستتون درد نکنه آقای موسویicon_question

یادم رفت اینو بنویسمconfused من امروز فهمیدم این اصطلاح -چشمم آب نمیخوره- از کجا اومدهconfused
یک باد شدیـــــــد اومد . چشمتون روز بد نبینه...منم که چشمم کلن همه چیزو جذب میکنه مثل آهن ربا... نمیدونم ی جانور موزی بود چی بود.رفت تو چشم ما...حالا این در نمیومد که!
انقد چشممو با آب جوشیده شستم...
حسین اقام یهو برگشت دید چشم من خیس و قرمزه...گفت چرا گریه میکنی شیما...گفتم گریه نیس چشمم داره آب میخورهlaughing3
بعد ی کمی مارو اذیت کرد اون جوجوِ...خودش یا در اومد...یا با اون فوت شدیدی که پدرم تو چشمم کرد.رفته پشت چشمم نفهمیدمlaughing3


در آخر برای دوستانی که اطلاعی از این سفر ناغافلی ما نداشتن عرض میکنم.
بنده خودم هم با سورپرایز فوق العاده پدرم مواجه شدم.
و آمادگی و وقتی برای هماهنگیای دیگه رو نداشتم.
سلام همه تونو بهشون رسوندیم.icon_biggrin




RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - nanaz - 2012/05/26

شیما جون مــــــــــــــــــــرسی از گزارش و عکس هاwink2
امشب کلی دلم گرفتـــــــــــه بودrolleyessad2rolleyes شادم کردی خدا شادت کنهparty0048.gif


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - khatoon25 - 2012/05/26

آخييييييييييييييييي عزيزممممممممممم چه خوب كارين كردي شيما جون رفتيننن آفرين به همت و محبت مامان باباي عزيزت. واي ما هم خيلي دلمون مي خواست ديروز بريم من هي به امير مي گفتم صبح بريم. ولي خب هر ساعتي اونجا ماشين نداره. اگه مي دونستيم مزاحم شما مي شديمwink2wink2خوشحالم عزيزم كه بهت خوش گذشته


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - hanie - 2012/05/26

الان واقعا میفهمم بچه ها با چه سختی گزارش مینویسن...علیرضا شب اینقدر خمیازه کشید که داشت حالت تهوع میگرفت ولی گزارششو نوشت...به عشق دوستاشون...

بچه ها دیگه چیزی نمونده ما منتظرتون هستیم...rolleyes

-----------------------
شیما و پدر مادر مهربونت مرسی برای همه چیز..icon_question


RE: تیم دوچرخه سواری ام اس - Ghost - 2012/05/26

درود و خسته نباشید بچه ها ‏.‏ حسین جان تولد قشنگت مبارک ‏...‏ ‏icon_question