سفر ماسوله - انزلی - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: بحث ها وگفت و گوهای عمومی اعضاء (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7-%D9%88%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7%D8%A1) +--- انجمن: مراسم و ملاقات هاي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7) +--- موضوع: سفر ماسوله - انزلی (/Thread-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D9%85%D8%A7%D8%B3%D9%88%D9%84%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%B2%D9%84%DB%8C) |
RE: دیدار ماسوله - انزلی - khatoon25 - 2011/05/21 نازنين جونم ببخشيد تورو خدا به خدا خيلي خودم هم ناراحت شدم. باور كن اصلا واقعا از دست من خارج بود خيلي هم حرص خوردم چون متنفرم كه اينجوري بدقولي كنم .عروسي هم اصلا بهم خوش نگذشت از بس دلم مي خواست با بچه ها باشم .دائم به امير مي گفتم الان بچه ها رسيدن الان اينجان الان اونجان ولي خب مجبور بوديم بريم. مهدي جون ممنون كه درك مي كني بازم مرسي از لطفت همتون محبت داشتين واقعا من شرمنده شدم ببخشيدايشالله دفعه بعدي از خجالتتون در ميام RE: دیدار ماسوله - انزلی - sama - 2011/05/21 خدارا شکر که خوش گذشته RE: دیدار ماسوله - انزلی - mirali - 2011/05/21 وای ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی که چقد خوش گذشت.بچه ها از همتون ممنونم که این روزای به یاد موندنی رو واسم ساختید.از بهار عزیز به خاطر غذاهای خوشمزش.از فربد به خاطر اسپری که به پام زد.از فرشید و حسین به خاطر گلها و بلال.از جلال و نازنین به خاطر این که تو نگهداری وسایلم کمکم کرد.از حامد به خاطر این که تزریقمو یادم انداخت.از نرگس به خاطر این که خواهرشو اورده بود از نفیسه به خاطر این که با نرگس اومده بود.از مهدی و هانیه از بهار به خاطر این که تو چمع ما بود.از علیرضا به خاطر آقا گرگه و بز بز قندیش.از شهرزاد و پریا و احسان و مهسا و سلمان و سعید و مجید و سینا و حمید و سحر و شیرین و وای دیگه یادم نمیاد.اگه کسی رو از قلم انداختم ببخشید.همه این روزای خوشمو مدیون شما عزیزان هستم. RE: دیدار ماسوله - انزلی - Prime - 2011/05/21 چند صحنه از دیدار ماسوله - انزلی ساعت 4 صبح پنج شنبه: اولین نفر هایی که اومدن! من و فربد. کم کم بقیه هم اومدن. و مسافرت ما آغاز شد. ساعت 1 بامداد جمعه: به بنده حمله شد! که همه ی جونم خیس شد و با لباس بیرون و کفش تو دریا انداخته شدم. قابل توجه پریا خانوم..... ماجرای گرگ ناقلا و بزبزقندی : ساعت 3 صبح باز هم به ما در هتل (سینا حمید من و مهدی) حمله شد. یه مشت اراذل معروف (فرشید حسین میرعلی جلال و حامد) تو اون هاگیر واگیر که منو داشتن از طبقه دوم پرت میکردن خون به مغز من نمیرسید و به سینا تذکر دادم که بزبزقندی پشت در نیست و گرگ بد گنده ی ناقلاست. (فکرشو بکن من اون موقع شب داشتم به سینا در مورد این تذکر میدادم) همه چیز تمام فربد واقعا مجهز اومده بود از پاستیل یک کیلویی نوشابه ای بگیر تا دستبند ضد حشره و اسپری ضد درد. جام دوستی مسابقه ی فوتبال ساحلی بین دو تیم MScenter برگزار شد: یک سوی میدان: علیرضا مهدی سینا حمید سوی دیگر: فربد میرعلی حامد که بازی بخاطر خشونت زیاد (تمارض میر علی و حامد) با نتیجه 4-3 به سود ما در دقایق آخر نا تمام باقی ماند. و اما دیگران این جا باید از حامد تشکر کنم چرا که اونقدر برنامه ریزی و فکر کرده بود که آدم مونده بود این آدم چقدر به جزئیات اهمیت میده. از فرشید تشکر کنم که با اون همه دلیل که می تونست بیاره باز هم با ماشین اومد همراهمون و برای همه گل خرید و بلال (ره) . از حسین که اونقدر پایه است که یاد خودم می افتم و همیشه قوت قلب منه که آیا حسین هست؟ از میر علی که حاج آقا یی بود برای خودش و با اون تسبیحش ما رو در حرکات موزون هدایت میکرد. از آقا جلال که با اضافه کردن "بدرد نخور" کلی ما رو خندوند. از حمید که بخاطر اومدن سحر دست و پاشو گم کرده بود اما گاهی که حواسش به ما جلب میشد و نگران ما میشد. کلا وقتی این دو تا رو میدیدم پر از احساس خوب میشدم. از مهدی بخاطر اینکه مغز متفکر بود. بخاطر اینکه نتونستم براش مافیا راه بندازم و بخاطر اینکه دلش مث دریا می مونه. از حمید (فارسی) که شخصیتش رو تازه شناختم چقدر بکر و دست نخورده است این آدم باید بری تو وجودش پیداش کنی. از مجید که متواضع شناختمش کم حرف و احساسی با روحیه ی مرموز ... از سعید هاشمی که صدای خیلی جالبی داره و روحیه ی جالب تر.. از احسان که به نظرم بعنوان شعار روز جهانی ام اس باید برش داریم ببریمش از سلمان که بعد از حامد خوشتیپ ترین آدم جمع بود و من عاشق خنده های از ته دلش شدم که آدم کیف میکرد. از فربد بخاطر بودنش! آرامشش مهربونیش خوابیدنش حرف زدنش رقصیدنش غذا خوردنش مجهز بودنش ... بخاطر اینکه میشه روش حساب کرد. بخاطر اینکه دوس داشتنیه بخاطر اینکه شلوارکش رو بهم داد. بخاطر اینکه صبح ساعت 3 بهم زنگ زد بخاطر اینکه وقتی 10 دقیقه نبود نگرانش میشدم. و بخاطر همه چیز. از سینا بخاطر عصبانی شدنش! بخاطر مهربونیش! بخاطر اینکه تشویقت میکنه (حسادت نمیکنه) بخاطر اینکه عیبت رو میگه! بخاطر اینکه جایی که همه دارن اشتباه میکنن حواسش هست. بخاطر اینکه همیشه مشغول مراقبت و مواظبت ما بود. از دختر ها بخاطر حضورشون شیطونی هاشون... اینکه اگر چیزی میخواستی کسی دریغ نمی کرد. اگر کاری میخواستی کسی تو ذوقت نمی زد اگر مشکلی بود کسی غر نمیزد. خصوصا بهار ها که یکی خیلی همراه خوبیه و اون یکی با غذا هایی که درست کرد و لطف هایی که کرد منو یاد سفر قدیمی مون انداخت. و از همه کسانی که اسمشون رو نیاوردم (خصوصا خانم ها) چون سرتون رو درد می آوردم. تشکر میکنم. RE: دیدار ماسوله - انزلی - anaram - 2011/05/21 واي كه چقدر خوشحالم كه انقدر بهتون خوش گذشته من بحاي شما اينجا دارم ذوق ميكنم و كيفشو ميبرم دلمم براتون خيلي خيلي تنگ شده بود همه ي سايتو با خودتون برده بودين RE: دیدار ماسوله - انزلی - Narges - 2011/05/21 سلام به همسفرهای دوستداشتنی جای اونای که نيومدن خيلی خالی بود خيلی خوش گذشت . از همه عواملی که با عث بياد موندنی شدن این سفر شدن ، تشکر ويژه دارم RE: دیدار ماسوله - انزلی - SSA - 2011/05/22 شانس آوردين من نبودم! وگرنه گوش بچه هاى شيطونو ميكشيدم! مامان بزرگم ديگه! بچه مردمو انداختين توى دريا، قليون كشيدين، گاوبازى كردين، بزبزقندى رو دادين به گرگ بدگنده، تمارض كردين، دست و پاتونو به دلايلى گم كردين، يك كيلو پاستيل نوشابه اى خوردين، حركات موزون از خودتون در وكردين، هيچ كس هم هيچى نگفت؟ اگه من بودم...!! احتمالا براتون بستنى ميخريدم! راستى عكس ننداختين؟ RE: دیدار ماسوله - انزلی - par_ya_s_61 - 2011/05/22 [b]سلام دوستان عزیز من دلم برای همتون تنگ شده خیلی بهتون عادت کردم انشاءالله سفر بعدی همه کنار هم باشیمبی نهایت خوش گذشت از همه دوستانی که زحمت کشیدن و سفر خاطره انگیزی رو ترتیب دادن متشکر وممنون [/b] RE: دیدار ماسوله - انزلی - maryamm - 2011/05/22 بچه ها واقعا از صمیم قلب خوشحالم که بهتون خوش گذشته لحظه به لحظه مسافرتتون رو من از تهران به یادتون بودم 4 شنبه 2 نصفه شب خوابیدم همین که خواستم بخوابم یادم افتاد اگه می خواستم منم برم الان دیگه نمی خوابیدم و باید کم کم آماده می شدم بعد از ظهر هم که به هانیه جون زنگ زدم تا مطمئن بشم همگی سلامت رسیدین وااااااای 5 شنبه عجب طوفان وحشتناکی بود خیلی خیلی ترسیده بودم می خواستم به یکیتون زنگ بزنم حالتون رو بپرسم ولی گفتم شاید نگرانتون کنم فقط خدا خدا می کردم اونجا این وضع نباشه که شما رو هتل نشین کنه شنبه صبح هم به محض اینکه چشمام رو باز کردم گفتم آخــــــــــــــیش الان دیگه رسیدن واقعا خیالم راحت شده که سلامت رفتین و برگشتین دوستون دارم RE: دیدار ماسوله - انزلی - havaars - 2011/05/22 واااااای الآن به شدت دارم از حسادت میمیرم میرعلی گفتا اگر بخواهید شماره فلانی را بدهم هماهنگ کنید نمیدانم چرا گفتم نه وااااااااااااااای چیکار کنم الآن؟ ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا |