درد دل های مربوط به ام اس - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) +--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7) +--- موضوع: درد دل های مربوط به ام اس (/Thread-%D8%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%AF%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) |
RE: نمی دونم حالا چی کار کنم ... - paeeze - 2013/10/18 (2013/10/17, 11:51 PM)negar_negar92 نوشته است: آخرین بار بهم گفت هفته ای 2 بار بزنم. چون روحیه ام خیلی بهم ریخته بود . اما حالا دیگه هفته ای یه بار می زنم یا اصلا نمی زنم چند هفته .... نگار عزیز من یه موردی رو در رابطه با اینترفرون ها بگم بهت -چون خودم تجربه اش رو داشتم هر چقدر به موقع تر تزریق بشه بعد از حدود 1-2 ماه که اونم بستگی به شرایط بدن هر فرد داره ،بدن عادت میکنه و اون حالت درد و تب کمتر میشه حتی بعضیا این حالت درد و تب رو ندارن ولی من داشتم از اول تا آخرش! من بعضی وقتا 7 روزم میشد 9-10روز و آوونکس تزریق میکردم .کاملا میشد اثر تزریق منظم و غیر منظم رو دید. گفتی دکتر صحرائیان گفته هفته ای دوبار بزن خب اون روزی که وسط هفته هست نرو سر کار یا کمتر سر کار باش و یا اگه سر کار هستی سعی کن سبک تر کار کنی.حتما یه راهی هست ان شالله روح مادرت همیشه شاد باشه و در مورد ناتوانی هم اصلا فکرشو نکن .قرار نیست برای چیزایی که اتفاق نیوفتاده فکر کنیم و یا ناراحت باشیم از این روزا خوب استفاده کن داروهاتم فراموش نکن RE: نمی دونم حالا چی کار کنم ... - آنا - 2013/10/18 (2013/10/17, 11:51 PM)negar_negar92 نوشته است: آخرین بار بهم گفت هفته ای 2 بار بزنم. چون روحیه ام خیلی بهم ریخته بود . اما حالا دیگه هفته ای یه بار می زنم یا اصلا نمی زنم چند هفته .... نگار خیلی سخته،بهت تسلیت میگم،بهتره که حتما با دکترت مشورت کنی و پیش یه روانشناس ام بری،بد نیست،برای ما نا امیدی معنا نداره،به خدا توکل کن... RE: نمی دونم حالا چی کار کنم ... - mahdiye1989 - 2013/10/18 نگار جان خدا مادرتو بیامرزه,روحیه اتو حفظ کن ,داروهاتو به موقع مصرف کن اینم بدون که خدا مارو از بقیه آدما بیشتر دوست داره و میخواد که هی صداش کنیم,پس مطمئن باش خودش هوامونو داره درمورد پیچ خوردن پاتم یه چیزی بگم,منم مچ پام ضعیفه و زیاد پام پیچ میخوره,خیلی ام بخاطر همین موضوع زمین خوردم ولی خیالت راحت هیچ ربطی به ام اس نداره,هفته ای 1 ساعتم شده برو تو آب راه برو,این خیلی بهت کمک میکنه.توکلت به خدا. RE: نمی دونم حالا چی کار کنم ... - negar_negar92 - 2013/10/18 باورم نمي شه اين همه دوووست اين جا دارم از همتوووووون ممنونم مي رم الان سر خاك مامان بابام حالم خوبه خوبه بازم ممنونم دوستاي مهربوووونم RE: نمی دونم حالا چی کار کنم ... - برگ 7 - 2013/10/18 نگار جان یه دوست خیلی خوب داری اونم خداست با حضور اون، توی هر قدمی که برمیداری و هر جا که هستی نیروی اون از تو مراقبت میکنه. باضافه ی روح مامان که مرتب ازش کمک بگیر و باهاش حرف بزن اینطوری خیلی خیلی قوی می شى .ماها هم تو اي انجمن ایشالا بتونیم با هم همفکری کنیم عزیزم. خدا روح مادرت رو قرین رحمت کنه. RE: درد دل های مربوط به ام اس - mahdiye1989 - 2013/11/16 8سال و اندی گذشت و توی این چندین وچند سال نذاشتم هیشکی تو دردم شریک بشه,من ام اسو مشکلاتشو آمپولاشو .... همه چیشو تنهایی به دوش میکشم..... میدونم اگه چیزی بگم غصه میخورن,حتی تو این چند سال خانواده من به تعداد انگشتای دست آمپول زدن منو ندیدن! همه چیزم به دور از چشمشونه,یه جورایی قایمکی زندگی میکنم و این باعث میشه بعضی وقتا کم بیارم..... آخه من یه دونه دخترم,همین الانشم مطمئنم دور از چشم من بابام ,مامانم کلی غصه میخورن..... نمیدونم...... توکل به خدا..... RE: درد دل های مربوط به ام اس - saeid - 2013/11/16 ای ام اس لعنتی دیگه دوبینی شروع شدنت چیه اخه همه را میخای دو تا ببینی که چی بشه ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ای ام اسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس RE: درد دل های مربوط به ام اس - (reihane(raz - 2013/11/16 ما ام اسموتو فک وفامیل نمیدونستن اماحالاخیلیم میدونن ازترحم متنفرم...........اینم نتیجه میدونستن آدمهاست ...ضی وقتام که تزریق دارم بی اختیارگریم میگیره من همون ریحانه نازنازی ام؟؟؟؟؟!!که خارمیرفت تودستم تازه هفته رو شومیبستم اماحالاگردنم دردمیگیره میخواد دردمنوبکشه اماکاری نمیتونم بکنم... RE: درد دل های مربوط به ام اس - سها - 2013/11/16 (2013/11/16, 03:05 AM)mahdiye1989 نوشته است: 8سال و اندی گذشت و توی این چندین وچند سال نذاشتم هیشکی تو دردم شریک بشه,من ام اسو مشکلاتشو آمپولاشو .... همه چیشو تنهایی به دوش میکشم..... آفرین ...باریکلا...باریکلا دوستت دارم خوشم میاد ازت عین خودمی آفرین صد آفرین RE: درد دل های مربوط به ام اس - (reihane(raz - 2013/12/17 نمی دونم چرا یک ساعت که از خوابم توشب میگذره توخواب عمیق یه دفه از درد دست وگردن از خواب می پرم خیلی دردبدجوره دیوونه کنندس خیلییییییییییی اون لحظه سویشرتم روگرم میکنم می پوشم تا بالاخره اروم میشه خلاصه نصفه شبیه داستان داریم ام اس لعنتی دست از سرم بردار اصلا چرا آویزون من شدی حالا که اومدی مث آدم باش اذیتم نکن بزار زندگی مونو بکنیم... |