سفر شمال - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: بحث ها وگفت و گوهای عمومی اعضاء (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7-%D9%88%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7%D8%A1) +--- انجمن: مراسم و ملاقات هاي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7) +--- موضوع: سفر شمال (/Thread-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D9%84) |
RE: ديدار شمال - مـه ســـا - 2010/10/16 (2010/10/16, 02:16 PM)maryamm نوشته است: مهسا همونی که خودت برام داشتی تعریف می کردی بعد من بهت گفتم خودم دیدم بعـــــــله!! یادم اومد آقا کلا همش خاطره بود. کلا خیلی حال کردم که اینقدر هممون شاد و ... بودیم جای خالی رو خودتون پر کنید:35: RE: ديدار شمال - maryamm - 2010/10/16 (2010/10/16, 02:26 PM)earth نوشته است: ولي مريم خيلي نامردي من فقط براي اينكه شما خانما جرات كنيد سوار بشيد نزديك بود خودم رو به كشتن بدم صداي قلبم رو خودم مي شنيدم وقتي سوار شدم. اين سينا خبر نداره اگه من همچين شجاعتي شايدم يه چيز ديگه رو به خرج نمي دادم عمرا" شجاعترين و نترس ترين دختر دنيا بتونه عين پرنسس ها سوار اون تاب رابين هود بشه. نه تارزان ولي رابين هود بهتر بود. وای دیگه گنجایش خندیدن ندارم به خدا سعیده من نمی خواستم بگم ولی خودت گفتی هنوز صدات تو گوشمه که می گفتی : نمی خوام نمـــــــــــــــــی خوام نگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه دارید نگه دارید سعیده من نمی ترسیدم که به خدا فقط خجالت می کشیدم گفتم یه خانوم محترمی مثل تو اول شروع کنه بعد من سوار بشم ولی حیف شد که اون خانوم محترم تو بودی آخه کلی خندیدیم سعیده هنوز من موندم که تو برای چی اونقدر جیغ می زدی. چی داشت مگه من هم خیلی پیچ و تاب خوردم مگه ندیدی لیدره می گفت خیلی داری پیچ می خوری اصلا پیچ تو پیچی بودا RE: ديدار شمال - maryamm - 2010/10/16 (2010/10/16, 01:33 PM)hamid نوشته است: سينا هم مثل هميشه شنگول نبود !!! فكر كنم چون اون دو بسته اي كه خودش گفت دير به دير به بدنش ميرسيد اينجوري بود . نشسته بود پشت ليدر اون سيگار ميكشيد و سينا خمار بود اتفاقا من هم می خواستم همین رو بگم که سینا مثل همیشه نبود یه بار هم می خواستم ازش بپرسم که چیزی شده چون خیلی تو خودش بود شاید می خندید و شاد بود ولی یه جورایی بود ایشالله که هرچی بود خوشایند و خوشحال کننده بوده باشه براش. RE: ديدار شمال - سحــــــــر - 2010/10/16 نه بابا واسه سینا حرف در نیارین مثل همیشه بود حمید اگه اومده بود دو دستگی رو تموم کنه فقط به خاطر من بود چون دلش نمیومد ازم جدا باشه:35::35: مهساااااااا خواهرم عکستو دید بعد سنتو بهش گفتم گفت اصلا بهش نمیاد بگو هیچ جا سنشو نگه RE: ديدار شمال - pariya - 2010/10/16 سلام به همه دوستان و همسفرای عزیز روز خیلی خوبی بود، به من هم مثل همه شماها خیلی خوش گذشت. اول از همه تولد هانیه عزیزم رو دوباره تبریک میگم، هانیه جون ایشالله 120 ساله بشی، از اینکه در کنارمون بودی خیلی خوشحال شدم، امیدوارم بهت خوش گذشته باشه آقا مهدی مرسی از سورپرایزتون، جاش تو برناممون خیلی خالی بود، اون مسقطی شیراز هم حرف نداشت من که اولین بارم بود میخوردم، خیلی خوشمزه بود حمید و سحر عزیز که مثل همیشه پر انرژی و صمیمی حضور داشتن، سحر جان مرسی بابت باسلق و گزی که آوردی عالی بودن، عزیزم اون ساندویچ هم قابل نداشت، نوش جونت. ببخشید که زیاد حرف زدم نزاشتم بخوابی، راستی سحر یعنی زلزله نبود؟! من چرا فکر کردم داره زلزله میاد عروس دریایی نه ببخشید نازنین جونم که پرانرژی و مهربون بود، تازه اندفعه نماینده ته اتوبوسی ها هم که شده بودی عزیزم، خوب هم تونستی حقمون رو بگیریااااز اکبر آقا سبزی فروش چه خبر؟ حواست بهش باشه تا غافلگیرت نکنه علی آقا بازم مرسی که اومدین، شما که ساعت پروازتون رو عقب انداختید آخه چرا پس به ما افتخار ندادین تا در خدمتتون باشیم! مهسا جونم زانوت چه طوره؟! کمر من که حسابی درد میکنه، راستی به نظرت یعنی رژلب، مکه ایش بهتره؟!!! سینا واقعاً زحمت کشیدی اومدی، ایشالله یه قرار تبریز بزاریم تا جبران این همه زحمتت بشه، یعنی سیب خودنت هم مثل زانو زدنت باور نکنم؟!! آقا مجتبی و زهرا جون خیلی زحمت کشیدید تشریف آوردید، آقا مجتبی فقط سوغات کربلا رو انگار یادتون رفته بودا و اما بهار جونم، بانوی اردیبهشتی از سر تا پات میباره عزیزم، بهار جونم یعنی منتظر میمونی تو فریزر تا عروس خودم بشی؟ اون کش تا خونه پاره شد یا نه؟ ولی ایده خوبیه ها. بهار جون میزاقاسمی و زیتون پرورده ات حرف نداشتن، رو پیشنهادم فکر کن تو رو خدا افسانه جون هم که برعکس همیشه که شلوغ بوده، با ما که خیلی ساکت بود، افسانه جون مرسی که اومدی ایشالله دفعه بعدی انقدر ساکت نباشی مریم که سرشار از محبت و انرژیه، مریم جونم چه خوب شد که اومدی آخه مگه بدون تو هم میشه رفت سفر، سیب هایی هم که آورده بودی خیلی شیرین و خوشمزه بودن، تاب سواریت هم از همه بهتر بودا شهرزاد جونم فکر نکنی من نفهمیدم دلت برام اندازه سوراخ جوراب مورچه شده بودا! تابلو معلوم بود سعیده تو هم میتونی نوشتن داستان قصه های من و شالم رو شروع کنی کاغذ کادوت هم تو ماشین جا موندا! سعیده جون یعنی از تاب ترسیدی؟! حمید آقا شما هم مثل همیشه گرم و صمیمی حضور داشتین، جداً بزرگترین لذت دنیا خوردنه؟! آقا میرعلی ممنون از خوندن اون شعر زیبا، خیلی قشنگ خوندین البته نازنین جون و مهسا جونم هم با شما همراه بودنا اون نقش قشنگی هم که رو ساحل انداختین حرف نداشت مرسی از سلیقتون آقا مرتضی خوبید ؟ نامزدی خوش گذشت؟ جاتون تو بقیه مسیر حسابی خالی بود، مخصوصاً وقتی که به قول مهدی کبریت تو انبار باروت افتاده بود و در آخر از حامد عزیزم هم به خاطر تمام زحمتایی که کشید تا بتونه بهترین برنامه رو هماهنگ کنه ممنونم. RE: ديدار شمال - Matilat - 2010/10/16 (2010/10/16, 05:55 PM)pariya نوشته است: منتظر میمونی تو فریزر تا عروس خودم بشی؟ اون کش تا خونه پاره شد یا نه؟ ولی ایده خوبیه ها. بهار جون میزاقاسمی و زیتون پرورده ات حرف نداشتن، رو پیشنهادم فکر کن تو رو خدانمونه اي پريا جونم قبول ميكنم الهي قربون اون پسرت برم كه مي خواد شوهر من شه به شرطي ميرم تو فريزر كه پسرتو بزاري تو زود پز كشه چرا پاره بشه !!! هنوزم سر جاشه ... دوحالت داره : يا جنسش خوب بوده يا من زياد بيقراري نكردم كه پاره نشده خوشحالم كه از ميرزا قاسمي و زيتون خوشتون اومد نوش جان، فقط خيلي ناراحتم كه مهسا نتونست باقالي قاتق بخوره كاش يخچالم مياوردم:35: RE: ديدار شمال - pariya - 2010/10/16 (2010/10/16, 06:20 PM)Matilat نوشته است: نمونه اي پريا جونم قبول ميكنممیزارمش تو زودپز، قول میدم حتماً که تو بیقراری نکردی عزیزم وگرنه اون کشه جنسش اصلاً خوب نبوده ایشالله باقالی قاتق باشه برای دفعه بعد، عروس گلم همه هنراتو یدفعه رو نکن، بزار کم کم سورپرایز بشن RE: ديدار شمال - hamed - 2010/10/16 از اینکه می بینم این سفر به همه شما خوش گذشته واقعا خوشحالم و هیچ خستگی از فراهم کردن تدارک دیدار برام نمونده . این رو بدونید تمام اون لحظه هایی که دنبال مقدمات این دیدار بودم فقط به این فکر می کردم که بتونم باعث خوشحالی شما دوستان خوب و صمیمی بشم . باید بگم که از همین الان مشتاقانه منتظر سفر بعدی هستم . RE: ديدار شمال - voodoo - 2010/10/16 (2010/10/16, 05:55 PM)pariya نوشته است: علی آقا بازم مرسی که اومدین، شما که ساعت پروازتون رو عقب انداختید آخه چرا پس به ما افتخار ندادین تا در خدمتتون باشیم!پریا خانوم جلو انداختم ساعتشو ساعت 12 با تا خبرش پرواز کردم و یک و نیمه شب خونه بودم به حمیدم اس ام اس دادم که بگه احتمالا جابجا منتقل کرده شما و حامد جان که همیشه به من محبت دارین RE: ديدار شمال - pariya - 2010/10/17 (2010/10/16, 10:48 PM)voodoo نوشته است: پریا خانوم جلو انداختم ساعتشو ساعت 12 با تا خبرش پرواز کردم و یک و نیمه شب خونه بودم به حمیدم اس ام اس دادم که بگه احتمالا جابجا منتقل کرده علی آقا من اشتباه متوجه شدم انگاری خوشحالم که زیاد معطل نشدید |