RE: ازدواج - DavidBili - 2014/07/14
(2014/07/14, 05:00 AM)علی ۶۵ نوشته است: اقادیوید مبارکه برات ارزوی موفقیت وسلامتی میکنم
سلام علی آقا ممنون از لطفت ان شاالله همیشه شاد و سلامت باشی 
(2014/07/14, 04:23 PM)paeazan نوشته است: (2014/07/09, 11:29 PM)paeazan نوشته است: به به آقا دیوید تبریک میگم
براتون آرزوی خوشبختی میکنم
شما اولین آقایی هستین از سایت که ام اس دارین و من میشنوم دارین قاطی مرغا میشین .gif)
منتظر خبرهای شادتون هستیم  من به یه چیزی اعتراف کنم   
من حواسم نبوده واشتباه کردم.آقا دیوید شما اولین نفر نبودین از بیمارای ام اس سایت که من شنیدم قاطی مرغا شدین.قبل از شما خبر عقد آقای مهدی سلیمی رو شنیدم
ایشالله به زودی برای شما تبریک بنویسیم آقای دیوید
سلام
اشکالی نداره. ان شاالله به زودی همه مجردای سایت متاهل بشن و هیچکس تنها نباشه
RE: ازدواج - ساناز66 - 2014/07/15
تبریک میگم بهتون
ایشا... روزی همه ی بچه های سایت بشه
RE: ازدواج - مریم۷۲ - 2014/07/15
حدود سه ساعت پیش خانمی با مادرم حرف زد تا اجازه بگیره برای خواستگاری و از اون جایی که من به مادرم گفته بودم خودتون هر کی میاد رد کنید بدون این که بهم بگین ،مادرم به اون خانم گفت که دخترم میگه نه و الآن نمیخواد ازدواج کنه و اون راضی نیستوکلی بهانه دیگه ولی اون خانم هم دست از اصرار کردن بر نمیداشت که مادرم بهش گفت اجازه بدین با دخترم حرف بزنم امشب بهتون خبر میدیم..
به خدا الآن دارم دیوونه میشم .. ..
اصلا نمیدونم چه کاری درسته،نمیدونم چی بگم،چیکار کنم؟!!اول به مامانم گفتم که امشب زنگ زدن بگین نه..
اما الآن نمیدونم که این کار درسته یا نه! آخه تا کی ندیده و بدون این که در مورد ام اس بگم .....
مادرم میگه بیشتر فکر کن و لااقل بزار بیان و تو پسر رو بسنجیش ببینی چه جور آدمیه اما انگار ته دلم پر از ترس و دلهرست 
از اینکه بگم بیان و دوباره قضیه گفتن ام اس و جازدن پسره پیش بیاد میترسم به خدا دیگه تحمل این قضیه رو ندارم تحمل این که بخوان من رو پس بزنن رو ندارم و خوشم نمیاد که این اتفاق دوباره بیفته.....
از طرفی هم اگه با شنیدن ام اس بره مادرم دوباره باید غصه خوردن هاش شروع بشه..
انگار به این احتیاج دارم که یکی بهم بگه چیکار کنم..
نمیدونم واقعا چرا باید اینطوری بشه 
چرا کارم باید این همه گره بخوره  
نمیدونم چه کنم 
خدا خودش به دادم برسه
RE: ازدواج - spring - 2014/07/15
یکی از دخترای اراک قرار بوده براش خواستگار بیاد متوجه شده که پسر هم ام اس داره
RE: ازدواج - موناامیدوار - 2014/07/15
بااینکه خودم از گفتن این موضوع دل خوشی ندارم ولی بزاربیان مریم جان
ازپیش خداکه نیومدی..شاید پسره فهمیده وعاقل باشه بنده خدا
RE: ازدواج - kohedard - 2014/07/15
(2014/07/15, 06:34 PM)مریم۷۲ نوشته است: حدود سه ساعت پیش خانمی با مادرم حرف زد تا اجازه بگیره برای خواستگاری و از اون جایی که من به مادرم گفته بودم خودتون هر کی میاد رد کنید بدون این که بهم بگین ،مادرم به اون خانم گفت که دخترم میگه نه و الآن نمیخواد ازدواج کنه و اون راضی نیستوکلی بهانه دیگه ولی اون خانم هم دست از اصرار کردن بر نمیداشت که مادرم بهش گفت اجازه بدین با دخترم حرف بزنم امشب بهتون خبر میدیم..
به خدا الآن دارم دیوونه میشم .. ..
اصلا نمیدونم چه کاری درسته،نمیدونم چی بگم،چیکار کنم؟!!اول به مامانم گفتم که امشب زنگ زدن بگین نه..
اما الآن نمیدونم که این کار درسته یا نه! آخه تا کی ندیده و بدون این که در مورد ام اس بگم .....
مادرم میگه بیشتر فکر کن و لااقل بزار بیان و تو پسر رو بسنجیش ببینی چه جور آدمیه اما انگار ته دلم پر از ترس و دلهرست 
از اینکه بگم بیان و دوباره قضیه گفتن ام اس و جازدن پسره پیش بیاد میترسم به خدا دیگه تحمل این قضیه رو ندارم تحمل این که بخوان من رو پس بزنن رو ندارم و خوشم نمیاد که این اتفاق دوباره بیفته.....
از طرفی هم اگه با شنیدن ام اس بره مادرم دوباره باید غصه خوردن هاش شروع بشه..
انگار به این احتیاج دارم که یکی بهم بگه چیکار کنم..
نمیدونم واقعا چرا باید اینطوری بشه 
چرا کارم باید این همه گره بخوره  
نمیدونم چه کنم 
خدا خودش به دادم برسه
مریم خانم تا خدا هست چرا باید بترسی اگه طرف واقعا بخواد شریک زندگی هم بشید قبول میکنه فقط مانده به خودت که از ام اس چی بگی بهش ببین خواهر من به خودش بگو 1رازی داری که به خاطر اون حاضر به ازدواج نبودی بهش بگو این رازو میگم اگه قبولم نکردی بین خودمون و خدامون بمون بعد بهش جریان ام اس را طوری بگو که نترسه بهش بگو اگر میخوای بیا بریم پیش دکترم تا وضعیت منو دقیق بپرس و مطله شو ماهم تمام بچهای سایت دعا میکنیم برات که هرچه صلاح خدا هست انشالله برات تقدیر بخوره 
RE: ازدواج - ehsan 10054 - 2014/07/18
میخوام برم خواستگاری اونجا بگند ک مریضی تو نمیشه
بد میشه
فک میکنم صو رت پاک کنم بیخیا ل شم
RE: ازدواج - مریم۷۲ - 2014/07/18
ممنون کوه درد عزیز برای راهنماییتون وبرای امید دادنتون..
ممنون مونای عزیزم ازت ممنونم هم از حرفای قشنگت که بهم اس ام اس دادی هم از راهنماییت تو سایت 
قسمت که نباشه دیگه....
RE: ازدواج - تنها - 2014/07/18
مریم جون کوه درد راس میگه من خودم همون کاری رو که کوه درد گفتو سه سال پیش انجام دادم طرف هم خیلی منطقی برخورد کرد بعد شنیدن حرفام.عزیزم اصلا ترس نداره اتفاقا با این کار میفهمی طرفت چند مرده حلاجه.نگران نباش خب آفرین گلم 
RE: ازدواج - مریم۷۲ - 2014/07/18
عزیزم درسته میفهمم که طرفم چه جور آدمیه یا به قول شما تنهای عزیز چند مرده حلاجه،من با خودش حرف زدم به مزاجش خوش نیومد،به هر حال هر کسی نظری داره و هر کسی میتونه اون طوری که دوست داره برای آیندش تصمیم بگیره..
بازم ممنون عزیزم..
یا علی و التماس دعا
|