وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس
اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خاص - نسخه قابل چاپ

+- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir)
+-- انجمن: بحث ها وگفت و گوهای عمومی اعضاء (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7-%D9%88%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7%D8%A1)
+--- انجمن: مراسم و ملاقات هاي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D9%85%D9%84%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)
+--- موضوع: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خاص (/Thread-%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D9%8A%D9%87-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D8%B3%D9%86%D8%AA%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%B5)



RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - مـه ســـا - 2013/11/30

عاقا تا به حال بعد از سه روز مسافرت شمال پر از شور و شعف و خنده و اذيتاي سجاد و حركات موزون و كنسرت زنده و آهنگاي درخواستي و موارد ديگر....مجبور بودين بياين سر كار؟؟؟ببينين چه غميه؟؟

دوستان عالي بود... امروز داشتم فكر ميكردم ما بعد هر سفر ميگيم خوب بود اما مثلا اين سفر به نسبت همدان خيلي بهتر بود....پس سفر بعديمون ديگه چقدر عالي ميشه!!


RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - romina - 2013/11/30

با سلام خوشحالم به همه شما خوش گذشته،امیدوارم همیشه خوش و خرم باشید انشااله روزی من هم بتوانم در چنین سفرهائی در کنار شما دوستان خوبم باشم. icon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrin


RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - hilda - 2013/11/30

سلام دوستان
جای همه ی اونایی که نبودن خیلی خالی بود مخصوصاً یکی که صبح واسه استقبال اومده بود
فقط یه چیز می خوام بگم اونم اینکه دوستام، جمعمون و با هم بودنمون رو به هیچی نمیدم و با هیچ چیز عوض نمی کنم اینو از ته دلم میگم تا حدی که تو شمال وقتی چند تا از بچه ها ازمون جدا شدن حالم خیلی بد شد و خیلی خودمو کنترل کردم که بغضم نترکه انگار از خانوادم جدا شده بودم
یه تیکه طنزم بیام اگه نصف شب هوس کردین یکی بیاد بالا سرتون بیدارتون کنه بهتون سیب زمینی بده فقط کافیه به حمید و سجاد بگین laughing3
و در آخر از حمید، فربود و مهسا جونم ممنونم به خاطر اینکه همه ی کاراهارو به تنهایی انجام دادن و خیلی خیلی خیلی زحمت کشیدن به خاطر اینکه به ماها خوش بگذره واقعاً ازتون ممنونم


RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - maryam.N - 2013/11/30

اول از همه بچه هایی که نبودن جای همتون خیلی خالی بودicon_questionicon_question
بعدشم اینکه خیــــــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت با اینکه اولین بارم بود که واسه دیدار اومدم ولی اصن احساس غریبی نکردم حتی همون اولشSmile (52)Smile (52)
خداحافظی که خیلی واسم سخت بود اصن خودتون که شاهد بود ینی اشکی بود که لیتری از چشمان من جاری بود icon_cryicon_cry
مرســـــــــــــــــــــی از همتون مخصوصا مدیر و ناظم های محترم و زحمت کش سایتicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrin
و اونایی که آتیش فوت میکردنSmile (16)Smile (16)
و اونایی که دوستانو اذیت میکردن و موجبات شادی همه رو فراهم میکردنevilgrin0039.gifevilgrin0039.gif
و اونایی که جوجه به سیخ میکشیدن Smile (16)Smile (16)
و اونایی که گیتار میزدنsmiling
و اونایی که آواز میخوندن و دست میزدن و حرکات موزون میرفتنparty0048.gifhappy0065.gif
و اونایی که موقع خدافظی سخنرانی کردنSmile (52)evilgrin0039.gif
و ....icon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrin


RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - Maz - 2013/11/30

(2013/11/30, 09:18 AM)مـه ســـا نوشته است: دوستان عالي بود... امروز داشتم فكر ميكردم ما بعد هر سفر ميگيم خوب بود اما مثلا اين سفر به نسبت همدان خيلي بهتر بود....پس سفر بعديمون ديگه چقدر عالي ميشه!!

چه جالب!!!منم دقيقا داشتم به اين موضوع فكر ميكردم laughing3smilingagreement2 با اينكه تو اين سفر من مريض بودم و بي جووون و حاااال ولي خيلي خيلي خيلي بيشتر از همدان بهم خوش گذشت .... هرچند جاي علي و دوستاي ديگمون حسابي خالي بود ولي إنصافا اين سفر خيلي متفاوت بود مخصوصا بازي وسطيموووون، استوپ هوايي لب ساحلمووون ، مزاحمتاي يه عده سه و نيم نصف شبمووووون كلا همه و همه عااااالي......
ندا مهسا حميد فربود سجاد واقعا زحمت كشيديد و سنگ تمووووووم گذاشتيد love28happy0065.giflove28icon_questionmen
دست همگيتووووووون درد نكنه.....Heart مرسيwomanwomanwoman


RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - ahya - 2013/11/30

خووووووووووووووووووب
باز احیا بیدار شد و یاد گزارش افتاد.اما باز یه روز دیرتر
صبح من و داداشم با صدای زنگ بیدار شدیم.با چشمای بسته دنبال صدایی می گشتیم که نمی دونستیم از کدوم گوشیه.حتی تلفن هتلم برداشتم.خلاصه فهمیدیم از گوشی زاپاس آرمینه.
ساعت 8 (حدودا) رفتیم به محل سرو صبحانه.همینجا یاد یه صحنه ای افتادم از شب قبل موقع شام از حمید و سجاد که تلاش می کردن داروی درمان ام اس رو کشف کنن.محتویات این دارو:کوکا، دوغ، سس کچاپ،روغن زیتون، آبلیمو،نمک فلفل سماغ به میزان لازم (بستگی به مدت زمان ابتلا به ام اس داره )...این دارو پس از ساخت روی فربود بهمنی تست می شد که هنوز منتظر نشونه هایی از بهبود در این فرد هستیم.جای داره از جوانان غیور میهنمون (حمید و سجاد ) برای این تلاششون تشکر کنیم (یک دقیقه سکوت Sleepy )
بعد از صبحانه فیلم هایی که اینجانب از سیب زمینی خوردن عده ای از قربانیان طی عملیات انتحاری حمید و سجاد و فربود گرفته بودم رو نشونشون دادم که بگم من با این 3 نفر نبودم Sleepy (واقعا مردم چرا نصف شب سیب زمینی هوس می کنن؟؟؟confused2confused2)
بگذریم.بعد صبحانه رفتیم سمت موزه سراوان که واقعا جاتون خالی خیلی جای توپی بود. آدم فکر می کرد تو کارت پستال داره قدم می زنه.love28
باهم بودنمون رو اینجا خیلی دوست داشتم چون باید همه مسیر رو باهم قدم می زدیم.
بعد از موزه رفتیم سمت رستوران با غذاهای خوشمزه و محلی یعنی معنی واقعی ترکیدن رو اینجا درک کردم.
رسیدیم به آخر سفر من و آرمین.ما اینجا از بچه ها خداحافظی کردیم که بریم سمت خونه.واقعا نزدیک بود اشک تو چشام جمع شه که خدارو شکر نشد و منتقلش کردم به مسیر رشت-خونه.
فقط میتونم بگم خیلی دوستون دارم.خیلی


RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - hilda - 2013/11/30

احیا مدیونی اگه فیلم سیب زمینی خوردنه منو به کسی نشون بدی laughing3laughing3laughing3
داروی درمان ام اس رو من که جواب داد پام بهتر شده confused
واااااااااااااااااااای بچه ها تو این رستورانه که روز آخر ناهار خوردیم من یه پولو اشبل و باقالی خوردم که نگووووووووووووووو انقدر خوب بوووووووووووووود انقدر چسبییییییییییییییید البته همه برنجارو سجاد خورد واسه من هیچی نموند laughing3


RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - ahya - 2013/11/30

(2013/11/30, 11:40 AM)hilda نوشته است: احیا مدیونی اگه فیلم سیب زمینی خوردنه منو به کسی نشون بدی laughing3laughing3laughing3
داروی درمان ام اس رو من که جواب داد پام بهتر شده confused
واااااااااااااااااااای بچه ها تو این رستورانه که روز آخر ناهار خوردیم من یه پولو اشبل و باقالی خوردم که نگووووووووووووووو انقدر خوب بوووووووووووووود انقدر چسبییییییییییییییید البته همه برنجارو سجاد خورد واسه من هیچی نموند laughing3

هیلدا جون فیلم شووما رو مدیریت محترم هم نداره.جاش تو آرشیو احیا محفوظه Sleepy
سجاد چیو نخورد؟یکی به من بگه سجاد از کدوم غذا تست نکرد؟Dodgy
من هنوز تو فکر ماست چکیده ایم که نصفشو زیاد آوردم.sad2
الان که فکر می کنم میگم چجوری دلم اومد رهاش کنم؟sad2


RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - hilda - 2013/11/30

پس هنوز فیلمم پخش نشده معروف شم laughing3

همینو بگوووووووووووو یه چنگال دستش بود میرفت سر میز از غذای همه می خورد laughing3

احیا منم چون اشبل خورده بودم دهنم تلخ میشد اگه ماست می خوردم نشد بخورم همشو sad2

کاکا ی توی موزه رو یادت رفت بگیییییییییییییی


RE: اطلاعيه:سفر ام اس سنتر به شمال با همکاری بنیاد امور بیماری های خ - mahdiye1989 - 2013/11/30

جای همه دوستانی که نبودن خیلی خا لــــــــــــــــــــــــــی بودlove51
من سفر اولم بود در کنار گل های ام اس سنتری ,اینو از ته دلم میگم در کنار شماها بودن آرامش بی نظیری بهم داد که خیلی دوسش داشتم , منی که از زور سردرد تو 1 ماه گذشته کارم شده بود نون و گریه ,ولی تو این 3 روز نمیدونم اون منو فراموش کرده بود یا من اونوicon_biggrin
بچه ها از همتون ممنونم,حمید , فربود و مهسای عزیز , از تمام زحماتتون ممنونمicon_questionicon_questionicon_question
واما 2 تا خبر خوب!
اولیش اینکه دیشب پریا بهم اس داد که بافتت تو ساک منه ,از طرفی شاخ در آوردم که مگه میشه ,ساک پریارو خودم جمع کرده بودم و بعد از اون 3 بار ساک خودمو پریارو گشته بودم!!! از طرفیم خیـــــــــــــــــلی خوشحال شدم, آخه این بافتمو خیلی دوس داشتم.
واما خبر دوم اینکه امروز اومدم بیمارستان, دکتر نبوی منو دید و من انقدر بهش گفتم حالم حوبه که گفت نمیخواد بستری بشی 2 روز سرپایی بیا کورتون بگیرagreement2تا 17 ام که بیام واسه بلوک.
عاشقتونمHeartHeartHeart