ازدواج و ام اس - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) +--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7) +--- موضوع: ازدواج و ام اس (/Thread-%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC-%D9%88-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) صفحه ها:
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
84
85
86
87
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
103
104
105
106
107
108
109
110
111
112
113
114
115
116
117
118
119
120
121
122
123
124
125
126
127
128
129
130
131
132
133
134
135
136
137
138
139
140
141
142
143
144
145
146
147
148
149
150
151
152
153
154
155
156
157
158
159
160
161
162
163
164
165
166
167
168
169
170
171
172
173
174
175
176
177
178
179
180
181
182
183
184
185
186
187
188
189
190
191
192
193
194
195
196
197
198
199
200
201
202
203
204
205
206
207
208
209
210
211
212
213
214
215
216
217
218
219
220
221
222
223
224
225
226
227
228
229
230
231
232
233
234
235
236
237
238
239
240
241
242
243
244
245
246
247
248
249
250
251
252
253
254
255
256
257
258
259
260
261
262
263
264
265
266
267
268
269
270
271
272
273
274
275
276
277
278
279
280
281
282
283
284
285
286
287
288
289
290
291
292
293
294
295
296
297
298
299
300
301
302
303
304
305
306
307
308
309
310
311
312
313
314
315
316
317
318
319
320
321
322
323
324
325
326
327
328
329
330
331
332
333
334
335
336
337
338
339
340
341
342
343
344
345
346
347
348
349
350
351
352
353
354
355
356
357
358
359
360
361
362
363
364
365
366
367
368
369
370
371
372
373
374
375
376
377
378
379
380
381
382
383
384
385
386
387
388
389
390
391
392
393
394
395
396
397
398
399
400
401
402
403
404
405
406
407
408
409
410
411
412
413
414
415
416
417
418
419
420
421
422
423
424
425
426
427
428
429
430
|
RE: ازدواج - احمدرضا - 2010/09/23 (2010/04/26, 02:33 PM)5233 نوشته است: به نظر من چه ام اس داشته باشه چه نداشته باشه مهم نیست مهم این است که شعور داشته باشه به معنای واقعی کلمه انسانیت داشته باشه:35: RE: ازدواج - earth - 2010/10/18 ایدههای اشتباه برای ازدواج ● ازدواج به دلیل دوری از خانواده و پدر و مادر وقتی وضعیت در خانهٔ پدرم، شوم و اندوهبار باشد، ازدواج یک راه گریز محسوب میشود. تعجبی ندارد که خیلیها این راه گریز را انتخاب میکنند؛ اما بهطور معمول، این مسیری است که شما را از چاله درآورده و به چاه میاندازد. یکی دو سال دیگر در خانهٔ پدر و مادر ماندن، بهتر از آن است که با نخستین پیشنهاد ازدواج، تن به تأهل دهید، چون آنوقت ممکن است شریک زندگیتان تا آخر عمر سبب رنجش و آزار شما گردد. ● ازدواج به دلیل نگرش یکجانبهٔ پدر و مادر شما به شخص موردنظر البته جای تعجب دارد که پدر و مادر شما بهطور اتفاقی، همسر آیندهد شما را دوست بدارند؛ اما دوست داشتن این فرد از سوی آنان، دلیل کافی برای مدنظر قرار دادن ازدواج با آن فرد نیست. سالهای آینده، زمانیکه آنان در گذشتند و از میان شما رفتند، شما کماکان باید اسیر فرد رؤیاهای آنان باشید؛ فردی که شاید مرد یا زن رؤیاهای شما نباشد. ● ازدواج فقط به دلیل پول و ثروت اگر شما شیفتهٔ فردی هستید که ثروتنمند است و فقط به همین دلیل حاضرید با او ازدواج کنید و به دیگر ابعاد توجه نمیکنید، این ملاک مناسبی نمیباشد. ایدهٔ ازدواج کردن با یک فرد، بدون توجه به احساس و عاطفهٔ قلبی و فقط از روی نگاه مادیگرایانه، بهطور یقین، عقلانی نیست و اشتباه میباشد. ● ازدواج به دلیل ترحم و دلسوزی به یک فرد گاهی انگیزهٔ فرد برای ازدواج، نجات دادن شخص مقابل از تنهائی، فشارهای زندگی، مشکلهای اقتصادی و اجتماعی و دلیلهای دیگر است. برای نمونه، دختری که به پسری وابستگی شدید دارد، مسئولیت زندگی او از جمله کار، مسکن و مسائل مادی را میپذیرد. چنین انگیزههائی بعد از مدتی کوتاه، رو به خاموشی میرود و در نهایت، زندگی مشترک را با بحران مواجه میسازد. ● ازدواج به دلیل خو گرفتن به ارتباط در طی زمان طولانی هنگامی که دو نفر پس از آشنائی، تصمیم به ازدواج با یکدیگر میگیرند، اشکالی ندارد؛ اما موقعی اجبار به دلیل ”عادت محض“ خطرناک میشود که دو نفر که با هم ازدواج کردهاند و بعد، از یکدیگر طلاق گرفته و به هم عادت کردهاند، تصمیم بگیرند دوباره شانس خود را امتحان کنند؛ مطمئن باشید هرگاه بار نخست، کارساز نبوده باشد، بار دوم نیز، کارساز نخواهد بود. ● فردی که برای رسیدن به شما از همسرش جدا میشود بهطور معمول، اینگونه ازدواجها، زیاد دوام نخواهد آورد و پایهای برای یک رابطهٔ درازمدت نخواهد بود. فردی که به خاطر شخصی حاضر است به همسر یا نامزد خود خیانت کند، بهطور مسلم رابطهٔ آنان، استحکامی نخواهد داشت؛ زیرا کسی که توسط شما به فرد دیگری خیانت کرده، روزی نیز به خود شما خیانت خواهد کرد. ● ازدواج، ابزاری برای دستیابی به خواستههای دیگر گاهی انگیزهٔ اصلی در تشکیل زندگی مشترک، عشق به فرد مقابل و نیاز روانشناختی به زیستن با فرد مقابل نیست؛ بلکه او وسیلهای برای رسیدن به هدفهای دیگر میشود. برای نمونه، خانمی که دوست دارد در خارج از کشور زندگی کند، ممکن است با پیشنهاد فردی جهت ادامهٔ زندگی مشترک در خارج با او ازدواج کند؛ ولی مسائل فرهنگی، استرسهای متعددی را به دنبال داشته است؛ بنابراین گاهی ازدواج به خاطر ترس از تنهائی، از دست دادن زیبائی، از دست دادن پدر و مادر، کاهش شور زندگی و ... صورت میگیرد. در چنین فضائی، امکان سازگاری با مشکلهای زندگی، ضعیف بوده و در نهایت، ضریب ریسک این ازدواجها، بالا میباشد. ● ازدواج به دلیل عشق سطحی و زودگذر گاهی دو نفر، چنان علاقهای به یکدیگر پیدا میکنن که گمان میبرند به راستی، عاشق هم هستند. وقتی هیجان با سرعت چشمگیری در رابطهها پیش برود، شناخت یکدیگر به روال عادی و تدریجی خود، پیش نمیرود؛ زیر وقت کافی برای این امر وجود نداشته است. صراحت، صداقت و اعتمادی که لازمهٔ یک رابطهٔ محکم است، احتیاج به زمان دارد. یک آشنائی سریع، هر چهقدر هم که هیجانآور باشد، تنها یک صمیمیت ظاهری بهبار میآورد که به آسانی با نزدیکی و صمیمیت واقعی، اشتباه میشود. به همین دلیل، ازدواجهائی که در کوتاهمدت اتفاق میافتند، خطرهائی را به دنبال خواهند داشت. ● ازدواج فقط به دلیل پدر و مادر شدن بدون شک، یکی از مهمترین عاملهای تحریککننده برای ازدواج، این است که فرد، خود را پدر یا مادر ببیند و دوست داشته باشد که صاحب فرزندی شود؛ اما آیا به این موضوع آگاهی دارید که قادر هستید از لحاظ تربیتی، عاطفی، اخلاقی و مادی، شرایطی را برای هرچه بهتر تربیت شدن فرزندتان فراهم کنید؟ بیشک روزگار سپری میشود؛ بچهها بزرگ میشوند؛ ازدواج میکنند و به دنبال زندگی خویش میروند. آنگاه است که احساس میکنید باز شما هستید و تنهائی. پس فردی را انتخاب کنید که فقط در فکر این نباشید که با او صاحب فرزند شوید؛ بلکه شخصی باشد که در تمام مراحل زندگی، پابهپای شما، گام بردارد و مونس و همدم واقعیتان باشد. ● ازدواج فقط به دلیل پایان دادن به دوران نامزدی دوران نامزدی دستکم، شرایطی را برای آگاهی زوجین از هم فراهم میآورد. تعدادی از افراد در این دوران، متوجه تفاوتهای بسیاری بین خود و فرد مقابل میشوند یا در این دوران، متوجه ناراحتی و یا مبتلا بودن فرد به یک اختلال روانی یا وابستگی او به مواد مخدر میشوند؛ اما با وجود آگاهی به این مسائل، بنا به دلیلهای فرهنگی از جمله اینکه به هم خوردن نامزدی را مساوی با بیآبروئی و از دست دادن حیثیت خود، قلمداد میکنند، تن به ازدواج میدهند. چنین تجربههائی در زندگی مشترک، بسیار بحرانزا بوده و احتمال جدائی آنان قابل پیشبینی است. ● ازدواج فقط به دلیل زیبائی ظاهری اهمیت جذابیت جسمانی، بهعنوان یک عامل مهم در دوستیها و مناسبتهای اجتماعی، غیرقابل انکار است. بهنظر میرسد افرادیکه جذابیت ظاهری دارند، رفتارهای پسندیدهتر و ویژگیهای شخصیتی زیباتری هم داشته باشند. بهخاطر چنین تصوری، تعداد زیادی از دختران و پسران، مجذوب جذابیت جسمانی هم میشوند. زمانیکه اهمیت این عامل در معیارهای افراد برای تشکیل زندگی مشترک، بدون توجه به عاملهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و شخصیتی افراد لحاظ میشود، ضریب خطرپذیری چنین ازدواجهائی نیز بهطور طبیعی، بالا خواهد رفت. حالا بيايين بريم عروسي دختران مجرد وعشوه گر در کنیا وقتی قصد ازدواج دارند دختران قبیلهء موبو در شهر وودابه از منطقهء ساحل کشور نیجر وقتی تصمیم به ازدواج بگیرند زیباترین لباسها و زیورآلات خود را می پوشند و برجذابیت خود می افزایند. دختران قبیلهء موبو در شهر وودابه از منطقهء ساحل کشور نیجر وقتی تصمیم به ازدواج بگیرند زیباترین لباسها و زیورآلات خود را می پوشند و برجذابیت خود می افزایند. آنها سپس در مراسم مختلف و به بهانه های مختلف به میان پسرعموها و دیگر پسران اقوامشان می روند و خنده کنان با آنها گفتگو می کند . از آن به بعد پسر عموها و دیگر پسران قبیله می دانند که این دختر قصد ازدواج دارد و همه با هم برای به دست آوردن دل وی با یکدیگر به رقابت می پردازند. در قبایل منطقهء ساحل نیجر تقدیم کردن هدیه های مختلف و قربان صدقه رفتن های شگفت انگیز جزو شیوه های رایج برای جلب توجه دختران است. در منطقهء شمال پورتریای کشور آفریقای جنوبی “زانه لا” دختری از قبیلهء “نده بل” عبای ازدواجش را به دور خود پیچانده است او این عبا را برای همیشه حفظ خواهد کرد و در همهء مراسمی که در تمام عمرش در آنها شرکت می کند، بر دوشش خواهد افکند. مراسم ازدواج در قبیلهء نده بل سه مرحله دارد و ممکن است بین هر مرحله اش سالها فاصله باشد. آخرین مرحلهء مراسم ازدواج دختران نده بلی پس از تولد اولین فرزندشان برگزار میشود. دختری از قبیلهء رشیده در کشور اریتره لباس عروسی اش را بر تن نموده و چهره اش را پشت نقابی که “برقعه” نامیده میشود پنهان کرده است. دختران جوان تا پیش از ازدواجشان باید چهرهء خود را با برقعه بپوشانند. قبیلهء رشیده در واقع مهاجرانی هستند که سالهای سال پیش از کشور عربستان کنونی به اریتره کوچ کردند و شغل اصلی و سنتی شان پرورش شتر است. مرمان قبیلهء رشیده نه به غریبه ها زن می دهند و نه از غریبه ها زن می گیرند. قبیلهء رشیده که در بالا ذکرش رفت، سالی یک هفته را به عنوان هفتهء عروسی اختصاص می دهند. در این هفته همهء ازدواجهای قبیله انجام می شود. در طول هفتهء ازدواج، مراسم مسابقات شتردوانی برگزار میشود و از مهمانها با گوشت بز و فرنی گندم و چایی شیرین پذیرایی می کنند. لاویشلی، دخترکی جوان از اهالی قبیلهء ماسایی کنیا در لباس عروسی اش. این قطره های اشکی که بر گونه های لاویشلی می چکند نشانه های لحظهء خداحافظی او با خانواده اش هستند. این عروس جوان پس از پایان مراسم ازدواجش باید سرزمین مادری اش در کنار تپه های “لویتا” در جنوب کشور کنیا را ترک کند و همراه با همسرش به شهری دیگر برود. اشکهای این دختر ماسایی حقیقتی را بیان می کنند که در کنیا وجود دارد. خانوادهء لاویشلی او را به ازدواج با مردی درآورده اند که از خودش بسیار مسن تر است . لاویشلی شناخت چندانی هم از شوهرش ندارد. مروزه در کشورهای آفریقایی هم مراسم سنتی ازدواج در حال محو شدن هستند و جای آنها را مراسمی امروزی و پیشرفته گرفته اند. اما با اینحال هنوز هم در بسیاری از قبایل و کشورهای این قاره از شکوه ازدواجهای سنتی شان چیزی کم نشده است. عکس بالا عروسی از کشور جیبوتی است. این عروس خانم در واقع دختر سلطان منطقهء ” عفر ” است. روبنده ای که این عروس از طلا بر چهرهء خود افکنده است نمی تواند زیبایی او را از نظرها پنهان کند . حتی در خانواده های متوسط آن منطقه نیز مراسم عروسی فرزندانشان تا چند شبانه روز به طول می انجامد، چه رسد به عروسی باشکوه دختر سلطان عفر (به فتح عین و ف) ء. البته قبایل بربر گاهی اعتنایی به این قانون ندارند و دخترشان را زیر این سن نیز شوهر می دهند. RE: ازدواج - Mehdi Marjani - 2010/12/05 کلا ازدواج برای امثال ما اتفاقی هست که نباید بیفته و اگر هم که این کار صورت گرفته باید این تو.اناییرا داشته باشیم که با اون کنار بیاییم در غیر اینصورت دو طرف متضر میشن RE: ازدواج - سحــــــــر - 2010/12/05 (2010/12/05, 08:53 AM)mehdi23580 نوشته است: کلا ازدواج برای امثال ما اتفاقی هست که نباید بیفته و اگر هم که این کار صورت گرفته باید این تو.اناییرا داشته باشیم که با اون کنار بیاییم در غیر اینصورت دو طرف متضر میشن یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟ مگه شما چتونه؟؟؟؟؟؟؟ RE: ازدواج - mehdi.abdn - 2010/12/05 من یه سوال دارم. تو این جمع کیا هستن که ازدواج کردن یا در شرف ازدواج هستن؟ و اینکه قبل ابتلا به ام اس ازدواج کردن یا بعدش؟ البته دوستانی که مایلند جواب بدن صرفا می خوام یه جامعه اماری کوچیک اینجا داشته باشیم واسه امثال من که بچه ها رو خوب نمیشناسیم RE: ازدواج - pariya - 2010/12/05 (2010/09/18, 04:40 PM)shams_taban2000@yahoo.com نوشته است: موضوع: ازدواج این چه نظرسنجیه آخه؟؟؟!!! ازدواج یکی از مراحل زندگی هر فردی میتونه باشه، بدون توجه به خیلی از عوامل مثل بیماری. مگه ام اس قراره تو زندگیه مشترک چه خللی وارد کنه که باید به نظرسنجی گذاشته بشه! هر فردی تو زندگیش موقعیت انتخاب برای تشکیل زندگی مشترک را بدون شک خواهدداشت و این موقعیت رو نباید به خاطر ام اس از دست بده! خیلی ها دوست ندارند هیچ وقت ازدواج کنند و برای همیشه مجرد باقی می مانند ولی اینکه کسی قصد مجرد موندن نداشته باشه ولی به خاطر ام اس ازدواج نکنه اصلاً درست نیست، به جای خط کشیدن روی ازدواج باید به این فکر کنه که یه شریک خوب و مطمئن برای زندگیش انتخاب کنه. RE: ازدواج - earth - 2010/12/06 هي فكر كردم اينو كجا بگذارم ديدم اينجا جاي خوبيه شايد بي ربط نباشه. وقتى پاى عشق به میان مى آید، وقتى بنا بر این گذاشته مى شود كه خوبى رابا خوبى جواب داد، وقتى قرار مى شود كه وفادارى حرف اول را بزند، آن وقتاست كه بناى زندگى براساس همان پیمانى كه سر سفره عقد گذاشته مى شود،پایه گذارى مى شود. آن وقت است كه عشق هاى پاك روزهاى اول آشنایى ووفادارى از یاد نمى رود و براى همیشه در آسمان زندگى مى درخشد. آن وقت استكه سربالایى هاى زندگى سخت و طاقت فرسا به نظر نمى آید. آمنه شیخ زنىاست روستایى كه سالهاست با عشق و امید به آینده و توكل به خدا نشسته و ذرهو ذره عشق نثار مردى كرده است كه روزى به عنوان همسر پاى در خانه اشگذاشته است.محبت را با محبت و خوبى را با خوبى چه زیبا پاسخ داده است. آمنه ۳۲ ساله است خودش مى گوید: من و موسى هرچند فامیل بودیم ولى زیادهمدیگر را نمى دیدیم. پدر و مادر موسى از هم طلاق گرفته بودند و موسى ازپنج سالگى در خانه اى بزرگ مى شد كه نامادرى اش به او سخت مى گرفت، موسىدر سایه این سخت گیرى ها خودش را با شرایط وفق مى داد و در كار كشاورزى ودامدارى و نگهدارى چند خواهر و برادر كمك مى كرد به همین خاطر از كودكىآنقدر گرفتار بود كه كمتر دیده مى شد. یادم هست وقتى ۱۴ ساله شد، روستا راترك كرد و به تهران آمد تا در تهران كار كند.آمنه به یاد عشق مى افتد وروزى كه به موسى علاقه مند شده بود. اشك در چشمانش حلقه مى بندد. یادم هست كه موسى بعد از چند سال هر وقت به مرخصى مى آمد به خانه مامى آمد و با اصرار از پدرم مرا مى خواست. پدرم مخالف بود. مى گفت او خیلىكم سن و سال است و نمى تواند از عهده مسؤولیت زندگى بربیاید من تا قبل ازخواستگارى موسى به او فكر نكرده بودم ولى بعد از آن براى اولین بار عاشقشدم اما به علت احترام و حیایى كه آن روزها در دختران بود، سكوت كردهبودم. دلم براى موسى تنگ مى شد. او به داشتن اخلاق و رفتار خوب در میانهمه زبانزد بود. با اینكه سختى زیاد كشیده بود ولى در سایه این سختى هاخوب پرورش پیدا كرده بود.برق در چشمان آمنه مى درخشد یك روز با خواهرم در مورد محبت موسى حرف زدم. همان شد. خواهرم اصرار كرد و مادرم هم از پدرم خواست به موسى جواب مثبتبدهیم. من و موسى ازدواج كردیم و یك سال و نیم بعد من با او به اسلامشهرآمدم. موسى در یك خشكشویى كار مى كرد.موسى خیلى با من مهربان بود. از محلكارش كه به خانه مى آمد مرا با خودش بیرون مى برد به خاطر اینكه ازخانواده ام دور بودم و دلم تنگ مى شد به من توجه زیادى مى كرد. مى گفتهرچه دوست دارى براى خودت تهیه كن برایم هدیه مى خرید، تمام تلاش موسى اینبود كه من احساس خوشبختى كنم. موسى به من عشق كردن و محبت ورزیدن را در آنسالها یاد داد. وقتى فرزند اولمان كه دختر بود به دنیا آمد او مثل یك مادربه من توجه كرد. مادرم از من دور بود ولى با وجود موسى من احساس مى كردممادرم در كنارم است و هیچ مشكلى ندارم. خوشبختى من با تولد فرزند دومما بیشتر شد. شوهرم كارش را عوض كرد و در یك شركت سرایدار شد این باعث شدكه من و او وقت بیشترى در كنار هم داشته باشیم. همان موقع با پس اندازى كهكرده بودیم خانه نیمه سازى خرید كه تنها زیرزمین آن ساخته شده بود، هرچنداین زمین در جاى دورافتاده اى در اطراف كرج بود ولى ما راضى بودیم. زن به دو سال قبل برمى گردد به یاد روزى كه براى رفتن به عروسى از خانه بیرون رفته بودند ولى... شهریورسال ۸۲ و روز نیمه شعبان بود. براى عروسى یكى از بستگان باید به قزوینمى رفتیم. با موسى و بچه ها سوار موتورسیكلت شدیم. هوا كم كم داشت تاریكمى شد. بعد از پمپ بنزین در اتوبان در یك لحظه مینى بوس به طرف ما منحرفشد، نمى دانم چه شد كه كنترل موتور از دست موسى خارج شد و ما با سرعت بهطرف حاشیه منحرف شدیم. موسى براى اینكه اتفاقى براى ما نیفتد موتور را رهانكرد من و بچه ها روى زمین پرت شدیم و او محكم به گاردریل برخورد كرد. بااینكه زخمى شده بودم به طرف شوهرم دویدم. او با صورت روى زمین افتاده وخون اطرافش را گرفته بود. از زانویش خون فوران مى كرد. با چادرم زانویش رابستم. سرش را بلند كردم، نمى دانید چه حالى شدم. نیمى از صورت موسى نابودشده بود. موسى دیگر بینى نداشت. یعنى او همان شوهر من بود؟ موسى بى هوشبود و من در حال بى هوشى. نمى توانستم باور كنم. یك دفعه متوجه دخترم شدم. جلو رفتم و نگذاشتم كه صورت پدرش را ببیند. روسرى از سر او برداشتم و روىصورت موسى انداختم. مردم جمع شده بودند همه فكر مى كردند موسى در حال مرگاست. پلیس آمد و گفت باید صبر كنى تا آمبولانس بیاید. گریه مى كردم. چادرعروسى را روى زمین پهن كردم با كمك چند نفر موسى را درون آن گذاشتیم بهمأمور پلیس گفتم: نگذار بچه هایم یتیم شوند. موسى را در ماشین پلیسگذاشتیم و به طرف بیمارستان شهید رجایى قزوین راه افتادیم. پزشكان او رادر آن حال كه دیدند گفتند زنده نمى ماند ولى با این حال او را به اتاق عملبردند راهى براى تنفس موسى وجود نداشت. بعد از چند ساعت جراحى زیر حنجرهاو را شكافتند و چشمش را تخلیه كردند. موسى دیگر صورت نداشت. به من گفتندباید پاى او را هم قطع كنیم. دست به آسمان بردم. با خدا حرف زدم. خدایا من به عشق این مرد از روستا به تهران آمدم در این شهر غریب مرا و دو بچه ام را تنها نكن. خدایا آرزو دارم با موسى در حالى كه روى پاى خودش ایستاده به خانه برگردم. اگر موسى زنده نماند به خانه برنمى گردم. خدایا به من مهلت بده تا بتوانم خوبى هایش را جبران كنم. موسى بى هوش بود. پزشكى كه بى تابى ام را دید گفت: او زنده نمى ماند. اگر هم بماند دیگر صورت ندارد. او را مى خواهى چكار؟ روز بعد شوهرم را مرخص كردند در حالى كه حتى زخم هاى صورت را نشسته بودند تا سنگریزه ها از آن بیرون برود. موسى را به تهران آوردیم هیچ بیمارستانى او را پذیرش نمى كرد، مى گفتند فایده ندارد، مى گفتند باید ۳۰ میلیون تومان به حساب بیمارستان بریزى. بالاخره با وساطت یك پزشك موسى در بیمارستانى بسترى شد. یك متخصص بعد از معاینه موسى گفت باید فوراً یك جراحى روى سر شوهرت بشود. شوهرم را جراحى كردند. تا ۲۰ روز موسى در كما بود. در تمام آن روزها كنارش بودم. آن روز شروع به حرف زدن با او كردم. شعرى را كه دوست داشت، برایش خواندم. از عشق و تنهایى ام برایش گفتم. به او گفتم مى دانم به خاطر اینكه بلایى سر من و بچه ها نیاید خودش را فداكرده است. در یك لحظه احساس كردم انگشت دستش حركت كرد. دستش را در دستانم گرفتم. صدایش زدم و موسى آرام چشم باز كرد. گفتم موسى من را مى شناسى؟ سرش را تكان داد. اشك هایم مى ریخت و من به خاطر اینكه خدا نور امید را به قلب من تابانده بود، سپاسگزار بودم. تهران را نمى شناختم. به سختى به چند داروخانه مى رفتم و براى شوهرم دارو مى خریدم. موسى نمى توانست صحبت كند چون در فك بالا و بینى اش به شدت آسیب وارد شده بود. من و موسى به زبان اشاره با هم حرف مى زدیم. همان موقع در پاى او پلاتین گذاشتند. روز و شب از كنار موسى تكان نمى خوردم. پایین تخت موسى پتویى را كه پرستاران داده بودند مى انداختم. براى اینكه اگر موسى در نیمه شب درد داشت بتوانم متوجه شوم و پرستار را صدا كنم. نخى به دست او بسته بودم و سر دیگر نخ را به دست خودم بسته بودم تا با حركت دستش متوجه شوم همه پزشكان مى آمدند تا من و موسى را ببینند. یكبار یكى از آنها گفت: ما با این شغل و درآمد و موقعیت هیچوقت این قدر مورد توجه نبوده ایم. خوشا به حال شوهرت كه اینقدر دوستش دارى.گفتم: آقاى دكتر شاید شما هیچوقت مثل موسى خوب نبوده اید. دوماه از زمان تصادف گذشته بود. موسى نه فك بالا داشت نه بینى و نه كام. هوا مستقیم وارد دهانش مى شد. زبانش خشك شده بود و ترك هاى عمیق و دردناكى داشت و نمى توانست حرف بزند. براى اینكه موسى متوجه نشود كه چه اتفاقى براى صورتش افتاده است شب ها پرده اتاق را مى كشیدم مبادا كه عكس خودش را در شیشه ببیند. یك روز با اصرار گفت: آمنه یك آینه به من بده. در یك لحظه ماندم چه كنم. به او گفتم: قبل از اینكه آینه بدهم باید به حرفهاى من مثل قبل گوش كنى و آنها را باور كنى. به موسى گفتم از دیدن چهره ات نباید ناراحت شوى و امیدت را ازدست بدهى. مهم این است كه براى من هیچ چیز عوض نشده است. موسى آینه را گرفت. چند دقیقه شوكه شد و بعد شروع به گریه كرد. روى صورتش دست مى كشید. نمى توانست حرف بزند. فقط با زبان اشك با من حرف مى زد. به او گفتم: به صورتت فكر نكن به بچه ها فكر كن و به زندگى مان كه باید ادامه اش بدهیم. به او گفتم: از روزى كه تو به خانه نرفته اى من هم نرفته ام. به او گفتم: مثل تو چند ماهى است كه بچه هایم را ندیده ام. به او گفتم: نذر كرده ام با تو به خانه برگردم. به او گفتم: نمى خواهم و نمى توانم اشك هایت را ببینم. یکی از پزشكان براى بینى اوپیوندى زد آنها مى خواستند از این طریق هوا داخل دهان موسى نرود و بتواندحرف بزند. دعا مى كردم پیوندبگیرد. بالاخره موسى حرف زد و توانست چیزى بخورد. خوشحال بودم كه او دیگر احساس ضعف و گرسنگى نمى كند. ۵ ماه و نیم طول كشید تا موسى توانست غذا بخورد، حرف بزند، راه برود و به زندگى برگردد. بعد از تخفیف زیاد هزینه بیمارستان را ۸ میلیون اعلام كردند. به هر سختى بود قرض كردیم و به خانه برگشتیم. موسى دیگر نمى توانست كار كند. بچه ها از موسى فرار مى كردند. قرض بود و سختى و خرج بچه ها. موسى در زیرزمین مشكل تنفسى داشت و حالت خفگى پیدا مى كرد. ۴۰ كیلو وزنش را از دست داده بود. یك سال و نیم گذشت و موسى دیگر نمى توانست به این وضعیت ادامه دهد. مردى حاضر شده بود ماهى ۲۰ هزارتومان به ما كمك كند دوباره قرض كردم و طبقه بالا را به سختى ساختم. موسى باید زندگى مى كرد. روحیه اش بهتر شد. ولى هنوز هم گاهى دردپا آزارش مى دهد. نیمه شب پایش را ورزش مى دهم. گاهى گریه مى كند. سنگ صبورش مى شوم. مى دانم او آرزو دارد مثل همه عطسه كند، بو كند و نفس بكشد، مى دانم چه زجرى مى كشد كه ترشحات بینى در مجراى تنفسى و دهانش وارد مى شود، مى دانم موسى جز خدا و من و بچه هایش هیچكس را ندارد. مى دانم... زن ساكت مى شود. دو مروارید بزرگ اشك مى خواهند روى چهره اش بغلتند. زن از روزى كه با موسى به خانه برگشته سر زمین هاى كشاورزى مردم كارگرى كرده است. زن با تمام این مشكلات از سال قبل براى اینكه مرد زندگى اش باور كند. آنها با ماهى ۸۰ هزارتومان كه از بیمه مى گیرند زندگى مى كنند. موسى ۲ سال است حتى حاضر نشده تا در خانه برود. او در اتاق تنها مانده است.عكس ها را گرفتم مى خواهم بروم كه موسى مى گوید: - این زن، زن بزرگى است. شرمنده اش هستم. اى كاش مى شد چهره اى داشته باشم تا مردم را وحشت زده نكند و من مثل قبل از خانه بیرون مى رفتم و براى راحتى این زن بزرگ لقمه نانى سر سفره مى آوردم. [img] http://www.sadayeafghan.com/img/images/mosa4.jpg[/img]
RE: ازدواج - mehdi.abdn - 2010/12/06 سعیده حالم رو بدتر کردی RE: ازدواج - pariya - 2010/12/06 آره سعیده منم طاقت دیدنش رو ندارم RE: ازدواج - earth - 2010/12/06 عكسها رو بر داشتم هركي طاقت داره اين دو تا كه گذاشتم رو ببينه. |