درد دل های مربوط به ام اس - نسخه قابل چاپ +- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir) +-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) +--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7) +--- موضوع: درد دل های مربوط به ام اس (/Thread-%D8%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%AF%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3) |
RE: پاسخ : درد دل - aztab - 2011/11/10 سلام دوستان عزیز امیدوارم حالتان خوب باشد میدونی،از چی بگم راستشو بخوای از دیروز اعلام ورشکستگی کردم نمی دونم از این که تو ایران زندگی میکنم حالم به هم میخوره از این که یه فرد بی سواد و عوضی...(داغ یمیشی)جونه خیلی را به سیغ کشیده خوب رفته بودم جلو،باشه این هم یه نوع حمایت بود خدایا چی فکر میکردم چی شد (بسته حمایتی) زمانی که باکو بودم گفتن آقا شما میگی که فلان کشور باید از بین بره و...که اخراج کردن اون هم تو یه شرکت امریکایی که واقعا منبع انسانیت بودن وقتی هم که اومدم تبریز فشار روحیو بعضی نامردیها باعث شد ام اس بگیرم مخصوصا فکر گذشته ای که از دست داده بودم باعثش هم همان بی سواده است که دم از...نمی دنم چی میگم یا چیکار میکنم ببخشی بیخیال ولی اینو میدونم که باید ام اس را جدی بگیرم برم آمپولو بزنم درسته خدا را شکر چیزیم نیست ولی به خاطر این ورشکستگی باید برم یه بسته بگیرمو بزنم....................................................؟حالا RE: درد دل های مربوط به ام اس - nead - 2011/11/11 اون هفته سه روز کاملا پاهام لس شده بود اصلا نمیتونستم راه برم یکروز دم اذان صبح بود شبش آمپول زده بودم به شدت تشنم شده بود اومدم برم آب بخورم تا اومدم از تخت بیام پایین خوردم زمین اصلا نمیتونستم راه برم یه شدت تب داشتم برای یه چکه آب زار میزدم هیچکس نبود به من آب بده به هربدبختی بود خودمو رسوند آشپزخونه اینقدر گریه کردم صدای اذان از مسجد میامد تو همون حال از خدا خواستم که هیچکدوممونو زمینگیر و محتاجه کسی نکنه و به هممون سلامتی بده RE: درد دل های مربوط به ام اس - TootFarangi - 2011/11/16 امروز آمدم تزریق کنم سوزنش باز نبود نه با دستگاه تزریق کرد نه با فشار و زور خلاصه پاشدیم به همراه بابام رفتیم سورنگ انسولین خریدیم با سوزن اون سورنگه تزریق رو انجام دادم فکر کـــــــــــن !!!!! دوبار سوزن رو زدم به بازو دوباره درش آوردم ، آخرش هم که به پرستار زنگ زدم گفت : این مشکلی هست که جدیدا پیش آمده واسه دوستان ، آمپولت رو با جعبه اش بیار اسمت رو هم روش بنویس آخه اینا که سرسوزناش بسته است باید گزارش بشه داستان جالبیه ، حالا به نظرتون چند نفر دیگه تو ایران به این مشکل می خورن ؟ حساب سر انگشتی داشتم گفتم از هر شهر بگیر 10 نفر در کل کشور هم بگو جهنم و ضرر 200 نفر !!! تو کل دنیا رو هم بگیر دست کم 2000 نفر !!!! یعنی خدایی کارخونه تولید این سورنگ ها و سرسوزن ها این ماه اینقدر بی دقت شده ؟ خوبه باز من صبح میزنم اگر شب بود که کی می خواست مامان بابا را از خواب بیدار کنه پاشیم بریم سورنگ بخریم ؟؟؟ RE: درد دل های مربوط به ام اس - فرناز - 2011/11/16 بخدا دلم گرفته اینقدر تزریق هام جاش بد شده از خودم بدم میاد RE: درد دل های مربوط به ام اس - mehdernet2 - 2011/11/17 قربون دل همتونبرم كه اينقدر عذاب مي كشين فداتون بشم اي خدا................................ اه اشكمو در آوردين بسه ديگه اه اهااه اه اه ا ااه RE: درد دل های مربوط به ام اس - najva - 2011/11/17 (2011/11/16, 02:40 PM)فرناز نوشته است: بخدا دلم گرفته اینقدر تزریق هام جاش بد شده از خودم بدم میاد پس من چی بگم که 13 ساله دارم تزریق میکنم ؟ RE: درد دل های مربوط به ام اس - شهرزاد - 2011/11/24 بگذار بگریزند لحظه ها را میگویم.پروانه ها را مخواه كه آنان را بگیرى،مخواه كه آنان را نگهدارى كه هر چه هست جاودانه نیست. RE: درد دل های مربوط به ام اس - yas - 2011/11/24 (2011/11/17, 04:58 PM)najva نوشته است: پس من چی بگم که 13 ساله دارم تزریق میکنم ؟ شما هیچی نگید به بقیه تزریقاتون ادامه بدهید ما تا شقایق هست باید تزریق کنیم و البته زندگی این تزریقاتم دیگه داره اخرای عمرشو میگذرونه البته اگه این داورهای لعنتی خوراکی زودتر بیان RE: درد دل های مربوط به ام اس - najva - 2011/11/24 عزیزم دلتو خوش نکن به داروهای خوراکی چون داروهای خوراکی خیلی گرون هستند مگر اینکه شما خیلی پولدار باشین و براتون قیمت مهم نباشه دکتر من میگفت فینگولی مد ماهیانه یک یا دو میلیون تومان هزینه داره!! RE: درد دل های مربوط به ام اس - parastoo joon - 2011/11/24 جدیدا جای آمپولام خیلی درد میگیره و کبود میشه دیگه خسته شدم آخه یه دختر کوچولوی لاغر و ضعیف مگه چقدر جون داره دیشب موقع تزریق دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه و هر دفه میگم دیگه نمیزنم ولی ... |